fredag 31 juli 2009

10
مرداد 88
درخواست دوازده فیلمساز برجسته کشور از نمایندگان مجلس برای پاسخگویی در برابر سوگندشان اصول قانون اساسي با شرايط كنوني كشور چه نسبتي دارد؟

اعتماد ملی: سينماي ايران در برابر حوادث اخير کشور واکنش نشان داد.
بعد از گذشت 48 روز از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري و حوادث مختلفي که در کشور رخ داد، جمعي از سينماگران ايران در نامه‌اي خطاب به نمايندگان مجلس، خواستار پاسخگويي آنها در برابر سوگندشان شدند. 12 کارگردان مشهور سينماي ايران، در نامه‌اي به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، از اتفاقات اخير کشور اظهار نگراني‌کردند و با شرح و بازخواني 10اصل از قانون اساسي جمهوري‌اسلامي ايران و طرح سوالاتي درباره اجراي آنها، خواستار پاسخگويي و اعلام موضع نمايندگان مجلس کشور شدند. اين جمع، به عنوان «تصويرگران آمال مردم ايران» و «چشم و گوش ملت»، خطاب به نمايندگان ملت نوشته‌اند: «اکنون همه آنها که بر کرسي خانه ملت تکيه زده‌اند، در پيشگاه تاريخ و وجدان‌هاي آگاه ملت ايران پاسخ دهند که ميان مضمون آن سوگند به خداوند و کتاب الهي با مصائبي که امروز بر مردم توفان‌زده کشورمان مي‌رود چه نسبتي وجود دارد؟» متن کامل نامه سينماگران به اين شرح است:
به خانه ملتما نگرانيم!ما فيلمسازان ايران، كارمان تصويرگري است و به دلالت حرفه خود چشم و گوش ملت خويشتنيم تا راوي كمال انساني باشيم. خانه ملت ايران به روايت تاريخ خود، بنيانگذار قانون اساسي است و نمايندگان ملت ايران به نص قانون اساسي و سوگندي كه ياد كرده‌اند در اين خانه، موظف به حفظ قانون‌اند. اين روزها چشم‌هاي نگران ما و ملت ما به صحنه اجتماع خويش دوخته شده. در اين زمان اندك پس از آن شور عظيم چنان وقايع جانكاهي رخ نموده كه ما نيز از باور آن باز مانده‌ايم.ما نگرانيم!ما تصويرگران آمال مردم ايران از كساني كه با سوگندشان پايبندي به اصول قانون اساسي را ميثاق خود قرار داده‌اند سوال مي‌كنيم كه اصول مندرج در قانون اساسي در بندهاي ذيل با شرايط كنوني كشورمان ايران چه نسبتي دارد؟اول ـ سوگند نمايندگان / اصل شصت و هفتم قانون اساسي: وكلاي ملت به خداي قادر و قرآن مجيد سوگند ياد مي‌كنند كه در انجام وظايف وكالت امانت و تقوا را رعايت نموده، به استقلال، اعتلاي كشور، حفظ حقوق ملت، خدمت به مردم، قانون اساسي و استقلال و آزادي مردم پايبند و متعهد باشند.دوم ـ حق حاكميت ملت/ اصل پنجاه و ششم قانون اساسي: حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است و هيچ‌كس نمي‌تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاص قرار دهد.سوم ـ آزادي/ اصل نهم قانون اساسي: در جمهوري اسلامي ايران آزادي و استقلال و وحدت و تماميت ارضي كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفه دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد يا گروه يا مقامي حق ندارد به نام استفاده از آزادي به استقلال سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي و تماميت ارضي ايران كمترين خدشه‌اي وارد كند و هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزادي‌هاي مشروع را هر چند يا وضع قوانين و مقررات سلب كند.چهارم ـ تفتيش عقايد/ اصل بيست سوم قانون اساسي: تفتيش عقايد ممنوع است و هيچ‌كس را نمي‌توان به صرف داشتن عقيده‌اي مورد تعرض و مواخذه قرار داد.پنجم ـ مطبوعات/ اصل بيست و چهارم قانون اساسي: نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند مگر آنكه مخل به مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند. تفصيل آن را قانون معين مي‌كند.ششم ـ سانسور- استراق سمع- تجسس/ اصل بيست و پنجم قانون اساسي: بازرسي و نرساندن نامه‌ها، ضبط و فاش كردن مكالمات تلفني، افشاي مخابرات تلگرافي و تلكس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها،‌استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حكم قانون.هفتم ـ بازداشت‌ها/ اصل سي و دوم قانون اساسي: هيچ‌كس را نمي‌توان دستگير كرد مگر به حكم و ترتيبي كه قانون معين مي‌كند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام بايد با ذكر دلايل بلافاصله كتبا به متهم ابلاغ و تفهيم شود و حداكثر ظرف مدت 24 ساعت پرونده مقدماتي به مراجع صالحه قضايي ارسال و مقدمات محاكمه در اسراع وقت فراهم گردد. متخلف از اين اصل طبق قانون مجازات مي‌شود.هشتم ـ شكنجه / اصل سي و هشتم قانون اساسي: هرگونه شكنجه براي گرفتن اقرار براي كسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار يا سوگند مجاز نيست و چنين شهادت و اقرار و سوگندي فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از اين اصل قانون مجازات مي‌شود.نهم ـ مجازات‌ها/ اصل سي و ششم قانون اساسي: حكم به مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.دهم ـ محاكم / اصل سي و پنجم قانون اساسي: در همه دادگاه‌ها طرفين دعوي حق دارند براي خود وكيل انتخاب نمايند و اگر توانايي انتخاب وكيل را نداشته باشند بايد براي آنها امكانات تعيين وكيل فراهم گردد.يازدهم : رسيدگي به جرائم سياسي و مطبوعاتي/ اصل يكصد و شصت‌و هشتم: رسيدگي به جرائم سياسي و مطبوعاتي علني‌است و با حضور هيات منصفه در محاكم دادگستري صورت مي‌گيرد. نحوه انتخاب شرايط، اختيارات هيات منصفه و تعريف جرم سياسي را قانون براساس موازين اسلامي معين مي‌كند.دوازدهم ـ تجمعات / اصل بيست و هفتم قانون اساسي: تشكيل اجتماعات وراهپيمايي‌ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن كه مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است.
اكنون همه آنان كه بر كرسي خانه ملت تكيه زده‌اند، در پيشگاه تاريخ و وجدان‌هاي آگاه ملت ايران پاسخ دهند كه ميان مضمون آن سوگند به خداوند و كتاب الهي با مصائبي كه امروز بر مردم توفان زده كشورمان مي‌رود چه نسبتي وجود دارد؟ما نگرانيم!رخشان‌بني اعتماد، محمدرضا اصلاني، كامبوزيا پرتوي، كيومرث پوراحمد، كمال تبريزي احمدرضا درويش، خسرو سينايي، كامران‌شيردل رسول صدرعاملي، كيانوش عياري، اصغر فرهادي و مجيد مجيدي

Radio Farda
هاشمی رفسنجانی؛ نماندن یا چگونه ماندن؟

۱۳۸۸/۰۵/۰۹
بهروز کارونی
اکبر هاشمی رفسنجانی نزاع موجود در حاکميت جمهوری اسلامی را مربوط به انتخابات و عوارض آن دانسته و ابراز اميدواری کرده است که «رهبری برای حل مشکلات جاری اقدام کند.»رئيس مجلس خبرگان و مجمع تشخيص مصلحت نظام گفته است: «از نظر وی راه‌حل کوتاه مدت، همان پيشنهادهايی است که درخطبه‌های نماز جمعه تهران مطرح کرد.» از جمله پيشنهادهای آقای هاشمی رفسنجانی، آزادی زندانيان سياسی، رفع محدوديت ها برای رسانه ها و جلب اعتماد مردم بوده اند.وی در مورد زير سئوال رفتن دستاوردهای انقلاب اسلامی و مديريت کشور هم گفت: «اشتباه يک حزب، فرد، گروه و جريان قابل جبران است، ولی اگر انقلاب و نظام زير سوال برود اصلاح آن مشکل خواهد بود.»همزمان، علی سعيدی، نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در مصاحبه ای با خبرگزاری «فارس» به اکبر هاشمی رفسنجانی در مورد سرنوشت آيت الله منتظری که از قائم مقامی ولايت فقيه برکنار شد، هشدار داد.مسعود سفيری، روزنامه نگار در آمريکا، درباره سخنان آقای هاشمی رفسنجانی به « راديو فردا» می گويد:بايد بين صحبت های آقای هاشمی در نماز جمعه و صحبت اخير او تفاوت قايل شد. آقای هاشمی در نماز جمعه در ميان جمعيت انبوهی صحبت کرد و به طور طبيعی، موضع راديکال تری اتخاذ کرد، به نفع مردم سخن گفت و کمتر از رهبری هزينه کرد. بنابراين بسياری افراد در تحليل های خود نظر آقای هاشمی را مصادره به مطلوب کردند که او طرفدار جنبش سبز است. اما صحبت اخير آقای هاشمی در اين راستا است که طبق روال ۲۰ ساله ای که آقای خامنه ای رهبر بوده، آقای هاشمی در شرايط بحرانی همواره دوستی خود را با رهبری نظام به رخ می کشيده است تا بر اختلافات خود با رهبر سرپوش بگذارد.آقای هاشمی تابع اين نظر است که آقای خامنه ای توسط تعدادی از فرماندهان سپاه و به قول خود آقای هاشمی، بعضی افراد ماجراجو به گروگان گرفته شده است و او تلاش می کند که رهبر را به صف روحانيت بازگرداند و از طريق قدرت ولايت فقيه، اين افراد ماجراجو را خلع سلاح کند تا شرايط مملکت را به اوضاع قبل از انتخابات ۲۲ خرداد بازگرداند. اما به نظر من، آقای هاشمی در اين راه شکست خواهد خورد.
رادیو فردا: شما به چه دلايلی معتقد هستيد که آقای هاشمی شکست خواهد خورد؟
با مواضعی که آقای هاشمی اتخاذ می کند، جايگاه خود را بين مردم به آرامی از دست خواهد داد. درست است کسانی که در خيابان ها کشته شدند و کسانی که فرزندانشان در زندان ها هستند و مسالمت آميزترين خواست هايشان به خشونت کشيده شده، اتخاذ مواضع راديکال را از فردی مانند آقای هاشمی انتظار ندارند، اما به سرعت صفوف از هم جدا خواهد شد، چون او نمی تواند هم در آن جناح توپ بزند و هم در اين جناح پاس کاری کند. آقای هاشمی رييس مجلس خبرگان است و تنها يک جمله از طرف آقای هاشمی مبنی بر اينکه مشروعيت رهبری با تاييد اين رفتارها ممکن است زير سؤال رود، می تواند به يک زلزله سياسی در کشور تبديل شود، ولی او از ادای اين جمله خودداری می کند. آقای هاشمی پست کليدی ریاست مجلس خبرگان را به يک پست نمادين تبديل می کند و نمی خواهد از قدرت خود حتی به صورت مصاحبه هم استفاده کند. پس آيا جز شکست راهی هم متصور است.
اگر آقای هاشمی در دعوت خود از رهبری برای تجديد نظر در سياست های فعلی کشور شکست بخورد، ممکن است مواضع راديکال تری اتخاذ کند؟
واقعيت اين است که آقای هاشمی موضع راديکال تری اتخاذ نخواهد کرد و از پتانسيل خود هم بيش از اين استفاده نخواهد کرد. شرايط آن چنان بحرانی خواهد شد که اگر حتی زمانی بخواهد ازاين پتانسيل استفاده کند، ديگر توانايی عملياتی کردن آن را نخواهد داشت و شرايط به نفع آقای هاشمی رقم نخواهد خورد. می خواهم تاکيد کنم که آقای هاشمی از آقای خامنه ای عبور نخواهد کرد، چون دراين صورت، نظام از داخل دچار فروپاشی خواهد شد.
آيا ممکن است آقای خامنه ای بخواهد آقای هاشمی را کنار بگذارد؟ چون به طور مثال، نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران با اشاره به مناسبات آيت الله خمينی و آيت الله منتظری، به آقای هاشمی هشدار داده است.
به اعتقاد من، آقای هاشمی از طرف رهبری و کسانی که شرايط فعلی را کارگردانی کرده اند، کنار گذاشته شده، اما او هنوز نمی خواهد باور کند که کنار گذاشته شده است. البته آقای هاشمی تا اين لحظه نقش يک متوازن کننده را بازی کرده است و اين چانه زنی ها می تواند صورت گيرد، ولی نه به عنوان مصالحه با جنبش مدنی، بلکه برای جلوگيری از اعمال خشونت.اگر آقای هاشمی از صحنه حذف شود، اين توازن وجود نخواهد داشت و تعادل سيستم به هم می ريزد و شايد هدف طراحان حوادث اخير اين است که تعادل سيستم را به هم بريزند و تکليف خود را با جنبش سبز روشن کنند و خشونت پايداری را بر کشور حاکم کنند.
گزارش
چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

در کهریزک آب را می لیسیدیم
پرستو سپهري

ماجد، الف، یکی از دستگیر شدگان روز 18 تیر است. این دانشجوی بیست و چند ساله، پس از آزادی ازبازداشتگاه کهریزک در گفت و گو با روز از شرایط مخوفی گفته که بر این زندان حاکم است.

کی و در کجا بازداشت شدید؟
تقاطع اسکندری شمالی و خیابان انقلاب. دقیقا روبروی ایستگاه اتوبوس بی آرتی ایستگاه قریب. ساعت 6. 30.

چگونه بازداشت شدید؟
به همراه یکی ازدوستانم به درحال حرکت به سمت انقلاب و ازآنجا کوی دانشگاه بودیم. سرو صداهاورفت وآمد بسیار زیاد بود و مامی خواستیم زودتر به محل مورد نظر برسیم. ما می دیدیم که یگان های ویژه به سمت مردم یورش می آورند، برای اینکه با آنها روبرو نشویم از کوچه های فرعی عبورمی کردیم. درآنجا هم لباس شخصی ها و نیروهای بسیجی بودند واز همه خطرناکتر. بنابراین تصمیم گرفتیم به خیابان انقلاب برگردیم. در تقاطع اسکندری درگیری شدیدی بود. ما هم به مردم پیوستیم وحدود یک ساعت برای عبور از سد ماموران وپیوستن به موج سبزتلاش کردیم.

آیا شعار می دادید؛ یا سنگ پرتاب می کردید؟
بله. همه همین کاررا می کردند. در برابر چماق و گلوله چکار می توانستیم بکنیم؟ اصلا کسی برای غیر از این کار درآن محل نبود. دختران از خیابان های فرعی سنگ می آوردند وبه عنوان گروههای پشتیبانی عمل می کردند. خانواده های مستقر درمحل هم شربت و آب درست می کردند و به معترضان می دادند.

شما را شناسایی کردند؟
نه. من دریک حمله ناگهانی وغافلگیرانه به دام افتادم. درحالی که با نیروهای گارد ویژه درحال ستیز بودیم، ازخیابان اسکندری جنوبی موتور سواران لباس شخصی به سرعت وارد خیابان انقلاب شدند ومسیر ما را از پشت مسدود کردند و مارا گرفتند. هیچ فرصتی هم برای اطلاع رسانی دیگران به ما نبود.

چند نفر بازداشت شدند؟
بین ما، وقتی گاز اشک اور را زدند نزدیک به 10 یا 12 نفر را بازداشت کردند. وقتی گاز خوردیم هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم. ترکیبات گازی که ماموران به مردم می زنند بسیار متفاوت تر از گازاشک آور است به دلیل اینکه این نوع گاز به محض اصابت و استشمام باعث بی حالی و کدری دربدن می شود. وقتی این نوع گاز که حاوی سی او اس است به بدن وارد شود قدرت کاری و تصمیم گیری از بین می رود و به راحتی به دام خواهی افتاد.

پس از بازداشت درمحل انقلاب چه اتفاقی افتاد؟
درهمانجا و حین دستگیری مارا به شدت کتک زدند. یعنی درحالی که نمی توانستیم حرکت چندان زیادی را انجام دهیم(به دلیل گازگرفتگی) ناگهان 6، 7 نفر ریختند روی سرما و شروع کردند به ضرب وشتم. با با توم های الکتریکی ومشت ولگد؛ قدرت هیچ نوع دفاعی را نداشتیم.

دوستتان هم بازداشت شد؟
خیر. او هنگام قیچی مردم توسط نیروها برگشته بود تا به مجروحینی که گازخورده اند کمک کند.

بنابراین شما را به بازداشتگاه بردند.
بله. به ستادفرماندهی نیروی انتظامی درکارگرجنوبی.

آنجا چندنفر بودید؟
خیلی زیاد. قریب به 50نفر.

در آنجا هم شما را کتک زدند؟
نه.

تاچه زمانی شما را در آن جا نگه داشتند؟
تا نیمه های شب. فکرمی کنم ساعت 4 صبح بود که برای انتقال به جایی که بعدا فهمیدیم کهریزک است، ما راحرکت دادند.

همه را به کهریزک بردند؟
بله. با یک یا دو اتوبوس. دست و پاهایمان را زنجیر زدند، چشم هایمان را بستند وسوار اتوبوس کردند.

از اوضاع کهریزک بگویید.
وقتی رسیدیم اول از همه همگی مارا کتک مفصلی زدند. دوباره ساعت 6صبح بود که 13 الی 14 نفر ریختند سر ما و با فحاشی های بسیار رکیک ما را به باد کتک گرفتند. همه رابا باتوم های شوک آور زدند. بعد لختمان کردند و به رویمان آب پاشیدند و با کابل وزنجیر به ما یورش آوردند. آن موقع اغلب ما به دلیل بی خوابی و دردهای بدنی عملا بی جان شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود. با این برخوردها درمحوطه کهریزک توان بلند شدن هم نداشتیم.

به چه دلیل کتک زدند؟
بی دلیل. فحش می دادند ومی گفتند منافق، آشغال و هزاران فحش دیگر که گفتنی نیست.

شکل و شمایل آـنها چگونه بود؟
بسیار عادی. دقیقا شکل مردم عادی لباس می پوشیدند. حتی برخی شلوار لی به تن داشتند. برخی ریش وسبیل داشتند و بعضی هم نداشتند. یعنی اصلا تصویر خاصی نداشتند. ولی ازنگاه های غضب آلود و برخوردهای خشن شان معلوم بود که یا حسابی پول می گیرند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا هردوی اینها.

وضعیت محل اسکان چگونه بود؟
افتضاح. سوله هایی ساخته بودند که بوی رطوبت درآن بیش از هرچیزی آزار می داد. دراین سوله ها تعداد زیادی کانتینر هست که برای نگهداری 5نفر ساخته شده. ولی همه مارا ریختند در این کانتینر های 5 نفره. حداقل 20 نفر در هر کانتینر. آنجاامکانات بهداشتی درحد صفر است. بازداشتگاه وسط بیابان است و داخل اآنها خیلی گرم می شود. هوای مناسب برای استشمام وجودندارد و خیلی ها مریض شدند.

برای دستشویی چه می کردید؟
همه 20 نفر را یک جا دستبند وپابند می زدند و به جلوی توالت ها می بردند. بعضی وقت ها هم از بیرون بردن خبری نبود برای همین در داخل کانتینرها، بوی تعفن همه چا پیچیده بود.

وضعیت غذا چطور بود؟
نزدیک 48ساعت چیزی به ما ندادند. بعد از آن فقط نان دادند. نان لواش بیات چند روز مانده. از همه سخت تر این بود که آب نداشتیم. آب را اززیر در می ریختند روی کف کانتینر تا لیس بزنیم. ما هم قسمتی را آماده کردیم تا آب در آنجا جمع بشود. جایی که کمتر جای پا روی آن وجود داشت. اما فهمان جا هم روز بعد آلوده تر شد و موقع کتک زدن بعدی، به کثافت کشیده شد.

یعنی در این مدت فقط نان خوردید؟
نه. گاهی اوقات به اصطلاح شیر هم می دادند که درآن کلی آب ریخته بودند. گاهی وقت ها هم سیب زمینی می دادند.

از شما چه می خواستند؟
هیچ. فقط کتک می زدند. هر روز چند نوبت. خیلی اوقات شب ها هم می آمدند و می زدند.

بقیه مدت روز چه می کردید؟
هیچی. از این صبح تا صبح بعد در این به اصطلاح سلول های کثیف بودیم. جا انقدر تنگ بود که تکان نمی توانستیم بخوریم، آن هم در حالیکه همه خونین ومالین بودیم. برای خواب هم نه پتو وجودداشت ونه بالش. زندانیان روی پاهای یکدیگر می خوابیدند.


درطول روز چندبار برای گردش و هواخوری بیرون می رفتید؟
گفتم که اصلا بیرون نمی بردند. محوطه آنجا خیلی کوچک بود وتعداد زیاد. فقط یک سوراخ، به اندازه یک وجب بالای سقف بلند بازداشتگاه محل نگهداری ما وجود داشت که فقط از نور آن متوجه زمان می شدیم.

شکنجه دیگری هم بود؟
بله؛ بسیاری را برای ساعات طولانی آویزان کرده بودند. خیلی ها را فقط کتک می زدند واین بهترین قسمت بود. عده ای را درانفرادی ها نگه می داشتند. دست وپای خیلی ها را درقیر داغ می سوزاندند. دندان خیلی ها در این مدت شکسته شد. بیشتر کسانی که به کهریزک رفته اند دندان سالم ندارند. کم سن وسال ها را برای اعدام به پای چوبه دارمی بردند، طناب را دور گردن آنها می انداختند ودوباره پائین می آوردند. بچه ها می مردند و زنده می شدند اما آنها در همان حال هم کتک می زدند وفحش های ناموسی بسیار زشتی می دادند. زندانیانی که قوی تر بودند از همان اندک غذا هم محروم بودندو بیشتر وقت در کانتینر می ماندند آن هم در حالیکه موش های زیادی را درسوله ها رها کرده بودند و...

و چی؟ آیا تجاوز هم در کاربود؟
متاسفانه بدترین قسمت شکنجه ها همین بود. کسانی راکه آرام تر و جوان تر بودند مورد تجاوز قرار می دادند. ما مرتب فریادهای این بچه ها را می شنیدیم.

شما به چشم خودتان دیدید؟
بله. 3 نفر از هم سلولی های من برایشان پیش آمد. هرسه زیر 22 سال داشتند. اینها را روزی یک بار می بردند. البته پس از آن آمپول هایی به آنهاتزریق می کردند که استراحت کنند!

آیا از آنها خبری دارید؟
بله. آزاد شدند.

کسی کشته شد؟
ازمیان افراد اتاق ما نه. اما در اتاق های دیگر چرا. خیلی از این هایی که خبر فوت شان را به تازگی اعلام می کنند، مدت ها قبل جان شان را از دست داده بودند. یعنی بین کشته شدن واعلام فوت آنها به خانواده ها چندروز طول می کشد.

چرا؟
برای اینکه از فاصله بازداشت آنها بگذرد و بگویند که مثلا فلانی بازداشت بوده وزیر شکنجه نمرده است. در حالیکه شکنجه ها به حدی بود که بسیاری از کشته شدگان همان روزهای اول کشته شدند.

هنگام آزادی به شما چه گفتند؟
چیزی نگفتند. از ما تعهد گرفتند. بعد عکس گرفتند. اثر انگشت و جزئیات افراد خانواده، محل سکونت زندانی وافراد درجه یک خانواده. بعد ما را رها کردند.

الان وضعیت جسمانی تان چگونه است؟
تحت درمان هستم. دنده های سمت راستم شکسته و همینطوردندان هایم. گوش چپم دچار افت شنوایی شده ولی درمجموع خوب هستم. زنده ام.

آیا باز هم به تظاهرات خواهید رفت؟
معلوم است؛ دارم خودم را برای سه مراسم آماده می کنم. اول چهلم نداآقا سلطان. دوم مراسم تنفیذ آقای رییس جمهور وسوم تحلیف او




torsdag 30 juli 2009

8 Mordad, Chehelome Neda Agha Soltan



من بعد از 22 خرداد 88 در اکثر تظاهرات و درگیریها شرکت داشتم ولی هیچگاه نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی را در این وضعیت نا متعادل ندیده بودم . امروز از مصلی به سمت میدان ولیعصر حرکت میکردیم ( بدلیل بسته بودن دربهای مصلی ) و این نیروها دایما به مردم حمله میکردن و در طی مسیر حرکت بارها موتورهایشان به یکدیگر برخورد میکرد و به روی زمین میافتادند و بعد از بلند شدن با فریاد به مردم فحش خواهر و مادر میدادند بعد با یکدیگر دعوا میکردن خصوصا نیروی انتظامی با بسیجی ها و اطلاعاتی ها و وقتی گاز اشک آور شلیک میکردن اصلا به جهت حرکت باد توجهی نداشتن و اکثرا باد گاز را بسمت خودشان میبرد بعد فرار میکردن و و بی هوا بسمتی که هیچ کس در آنجا نبود سنگ پرتاب میکردن .وقتی یکنفر را میگرفتن با باطوم بطور وحشیانه به جانش میافتادند بعد ولش میکردن و وقتی مضروب دور میشد تازه دنبالش میکردند و وقتی نمتوانستند بگیرندش به بقیه مردم فحش خواهر و مادر میدادند و سپس خودشان فرار میکردند .در زمان شلیک گاز اشک اور با تفنگ اصلا نمیتوانستند فاصله را تخمین بزنند و بیشتر گازهای اشک آور بر روی پشت بامهایی میافتاد که هیچ کس در آنجا نبود بعد سر اینکه چه کسی تفنگ را بگیرد و شلیک کند با هم دعوا میکردند و آنقدر عصبی میشدند که بی هدف و بدون برنامه بسمت مردم حمله میکردند وقتی مردم فرار میکردند و نمیتوانستد مردم را بگیرند به جان پیرزنها و پیرمردها عابر پیاده میافتادند بعد می ایستادند و نگاه میکردندو سپس خودشان در جهت مخالف فرار میکردند و روبروی خودشان گاز اشک آور شلیک میکردند . خلاصه حسابی گه گیجه گرفته بودنددر میدان ولیعصر حداقل 3 بار دیدم که نیروهای انتظامی با اطلاعاتی ها درگیر شده اند و کار داشت به کلت کشی میافتاد . مردومو سریع متفرق کردن که این صحنه رو نبینن . اطلاعاتی ها از همه باحال تر بودن فیلم بردارا و عکاساشون انگار داشتن از عروس و داماد فیلم میگرفتن ( میخواستن خیلی هنری باشه ) بعد سریع با موتور عقب نشینی میکردن و به یگان ویژه آمار میدادن که کی رو بگیرن بعد وقتی یگان ویژه به مردم حمله میکرد یادشون میرفت قرار بوده چه کسی رو بگیرن بعد دوباره فرار میکردن و میرفتن از اطلاعاتی ها میپرسیدن کیرو باید میگرفتن و سپس دوباره به مردم حمله میکردن . صحنه های خیلی جالبی بود و بعضی از صحنه ها خیلی دردناک . این نیروهای سرکوب گر از این بی برنامه گی و عدم موفقیت در کنترل تظاهرات حسابی عصبانی شده بودند و این عصبانیت شون رو سره هر کسی که دشتشون میافتاد خالی میکردن و بطور وحشیانه طرف رو مورد ضرب و شتم قرار میدادند و با صدای بلند ( که همه بفهمند ) فحش های ناموسی میدادن . این نشون میده نیروهای سرکوب گر حکومت اسلامی در آستانه فروپاشی سازمانی و عملیاتی قرار گرفتن و این از عملکردشون کاملا مشخصه و این چیز خوبی برای مردم آزادی خواه ایران هست . به امید آزادی هرچه سریعتر مردم ایران از دست این حکومت فاشسیت اسلامی ..





yek mah o nim pish


برگرفته از هفته نامه پوليتيس 18 تا 24 ژوئن 2009
نوشته : دنی سیفر
برگردان : منیژه گیلانیان
ایران به کدام سو می رود ؟ سه روز پس از این انتخابات ریاست جمهوی با نتایج قابل انتقاد، صد ها هزار نفر درخیابان آزادی برای درخواست ابطال رای گیری اجتماع کردند. میر حسین موسوی کاندیدای ناکام، نشسته بر اتوموبیلی و با بلند گویی در دست جمعیت را همچون تریبون کارگری مورد خطاب قرار داد. تصویری شگفت آور برای این مرد 68 ساله ، نخست وزیر دوران آیت اله خمینی که به مقام رهبر مخالفت ارتقا یافته و این در حالیکه نه کمتر از رقیبش و یا شاید بیشتر ازاو هم فرزند رژیم است.
همانند محمود احمدی نژاد او هم از غربال شورای نگهبان برای انتخابات گذشته است. همان شورای ناچیزی که از قدرت فراوانی برای غربال کردن نامزد ها برخوردار است .موسوی همانند احمدی نژاد و حتی بیشتر از او هم به همان بیت متعلق است. همانند وی به روحانیون تضمین اینکه اصول رژیم اسلامی هر چه که باشند زیر سوال نخواهند رفت را تقدیم می کند. زیرا که هنوز همه چیز در پیرامون نهاد های بنا شده توسط انقلاب سال 1979 صورت می گیرد. برای دست اندرکاران رژیم این مرز قابل عبور نیست. در این چارچوب است که مبارزه برای دموکراسی پیش می رود. دموکراسی ای بی شک ویژه اما با نشاطی شگفت آور. روز 12 ژوئن 85% ایرانیان واجد شرایط به پای صندوق های رای رفتند. استقبال آنچنان بود که به ناچار ساعت پایان رای گیری به نیمه شب محول شد. این شور و اشتیاق مردمی در کشورهای ما می تواند حسادت برانگیزد.
با این حال می توان از خود پرسید آیا جنبشی که هم اکنون موسوی را جلو می برد از خود او پیشی نگرفته است ؟ و آیا منطق اعتراض (و سرکوب) ایران را به رغم رهبران آن به فراسوی رژیم اسلامی نمی کشاند ؟ و این حتی بدون آنکه تظاهرکنند گان آشکارا یک تغییر رادیکال را مطالبه کنند. این امر«پرسترویکایی » از نوع ایرانی می تواند باشد. همانند اتحاد شوروی پایان سال های 1980 یورش از بطن خود رژیم خواهد آمد. همه این فرضیه ها نا ممکن نیستند زیرا جوانه های یک انقلاب واقعی دموکراتیک وجود دارد. اما با وجود این مواظب اشتباه بصری در مورد توازن قوا هم باشیم. تجربه نشان می دهد که ما در کشورهای غربی به سختی می توانیم ایران را درک کنیم. کانال 2 فرانسه تنها فکری که داشته این بود که فردای روز اعلام نتایج انتخابات از پسر شاه برای تفسیر وضعیت دعوت کند. مثل اینکه از کنت پاریس خواسته شود که رویدادهای ماه مه 1968 را تفسیر کند. برای ما دشوار است که همه جوانب چند بعدی سیستم، مناظرات و کشمکش های آن را درک کنیم. به راحتی می توانیم آن را با دیکتاتوری نظامی ای همانند رژیم پینوشه اشتباه بگیریم. رویدادها نشان می دهند که واقعیت از این هم پیچیده تر است. برای ما خصوصا دشوار است که آن ایران دیگر را که به ما شبیه نیست، ببینیم. همان ایرانی را که در نظر اول دوست نداریم چون از دیدگاه ما غیر قابل درک و بسیار دور است. ایران حومه ها و روستاها. تظاهرکنندگانی که به فراخوان موسوی پاسخ می دهند و یا از او پیشی می گیرند، شهرنشین هستند. سخنگویان آنان دانشجویان و دانشگاهیان هستند. میکروفون های ما به سوی روشنفکرانی می روند که خشم خود را به زبان فرانسه سلیس بیان می کنند. ایران نخبگانی که نسبت به چهره کشور در سطح بین المللی حساسیت نشان می دهند. محمود احمدی نژاد به ایران تهی دست و بی سواد تکیه می کند که ما آن را نمی بینیم. همان ایرانی که هرگز به زبان فرانسه حرف نمی زند و به مصاحبه های ما پاسخ نمی دهد.
احتمالا نتیجه انتخاب رئیس جمهور «پروبال» داده شده است. اما ناچاریم ملاحظه کنیم که در حال حاضر شک به تقلب بیشتر بر پایه نتیجه گیری های جامعه شناسانه است تا حاکی از شهود. چه اتفاقی در اطراف صندوق ها روز جمعه 12 ژوئن افتاد ؟ از سویی پستی دارودسته احمدی نژاد حمایت شده ا ز جانب رهبر است و از سویی دیگر گرایش غربی ها که آرزوهایشان را همچون واقعیت بدون در نظر گرفتن اعماق این کشور، تصور می کنند. در همان جایی که گفتمان مقاومت فرهنگی در قبال غرب برد بیشتری دارد. و همان جایی که ابزار سازی کشمکش فلسطین و اسرائیل می تواند حکم یک برنامه انتخاباتی داشته باشد. همان جایی که مسئله هسته ای همانند درفش نمادین استقلال و غرور ملی به اهتزاز در می آید. همان جایی که سیاست آمریکا در طی این هشت سال اخیر توسط مردم فریبان مورد استفاده قرار گرفته است. زیرا کافی نیست که از تظاهرکنننده گان پشتیبانی کنیم و نفرت خود را از احمدی نژاد فریاد بزنیم. باید توانست که بهانه به دست او ندهیم. احمدی نژاد از مجازات های اقتصادی برای مسئول جلوه دادن خارج در مورد گرانی و بیکاری بهره می برد. وی از جنگ آمریکا در عراق هم بهره برد. او از سیاست الحاق طلبی اسرائیل هم نفع می برد. و اگر مخالفت ایرانیان پیروز نشود از آخرین نطق نتانیهو هم بهره خواهد جست.
این دو ، رئیس جمهور ایران و نخست وزیر اسرائیل برای تفاهم با هم ساخته شده اند. احمدی نژاد پایه انتخاباتی اش را بر روی نفرت از اسرائیل بنا ساخته است و نتانیهو «خطر ایران» را به مثابه ابزاری برای انحراف افکار عمومی کشورش در مورد فلسطین علم می کند. آخرین نطق او مانند همیشه الگوی دو پهلویی بود : «دولتی فلسطینی» اما «غیر نظامی شده» و بدون اورشلیم شرقی اما با شهرک نشینان اسرائیلی هر چه بیشتر. و دولتی عبری که با نادیده گرفتن 20% مردم عرب، خود را دولت یهودی معرفی می کند. مخاصمه جویی این و کشمکش طلبی آن، یکدیگر را تقویت می کنند. اما ایران دستکم از یک نظربر اسرائیل پیشی دارد : نیمی از مردم کشور ایران به خیابان ها ریختند تا شرمشان را ازاینکه این چنین بد در جهان نمایندگی می شوند بیان دارند.
همین سر مقاله به زبان فرانسه و شفاهی روی سایت :
http://www.politis.fr/article7366.html
'

söndag 26 juli 2009

محسن روح‌الامینی زیر شکنجه کشته شده است


عبدالحسین روح‌الامینی: فرزندم را وقتیکه گرفته‌اند مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده‌اند. جنازه‌اش را که دیدم متوجه شدم که دهانش را خرد کرده‌اند. فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هرچه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانسته‌اند، صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت، کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند.
Sun / 26 07 2009 / 9:47این یادداشت متعلق به آقای دکتر حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران است که برای انتشار به روزنامه‌های داخل داده شده است اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده اند. بسم الله الرحمن الرحیمشهید مظلومبعد از ظهر روز پنج شنبه اول مرداد ماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامکها، پیامی به من رسید مبنی بر اینکه فرزند بیست و پنج ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح الامینی که در اعترضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد. بسیار متعجب شدم، زیرا آقای روح الامینی را که از سالیان دراز می شناسم فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است. تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آنهم از خانواده ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده اش گردد!صبح جمعه ۲/۵/۱۳۸۸ به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسانهای مؤمن و اکثر آنها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده‌اند. افرادی که هم اکنون مسؤلیتهای مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی، حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، صدر، رئیس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی، از دفتر رهبری، رجبی معمار، رئیس شبکه پنج سیما، علی عسگری، معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.به آقای روح الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را اینگونه برایم تشریح کرد: بر اساس اطلاعات دریافتی این دوروزه، محسن را در روز پنج شنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباس شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آنها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می نمایند. سپس این آیه قرآن را قرائت کرد:و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء – آیه ۱۰۰).و ادامه داد، ًمن از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هرکدام از خود سلب مسؤلیت می کردند. دو هفته را اینگونه سپری کردم، به هرکجا سر می زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبرو می شدم. تا اینکه دلالی پیدا شد و گفت اگر ۴ میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد. از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آنکه دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت، شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی دهد. او به من گفت به شما تسلیت عرض می کنم. من فکر کردم که می خواهد بلوف بزند و مرا بترساند، بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم را می دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم. مشخص شد که فرزندم را وقتیکه گرفته‌اند مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده اند. جنازه‌اش را که دیدم متوجه شدم که دهانش را خرد کرده اند. فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی گفت. مطمئنم هرچه از او سؤال کرده اند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانسته اند، صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت، کتک زده و زیر شکنجه کشته اند. با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم، محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است. او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنج شنبه جسد او را به سردخانه تحویل می دهند. آنها، پس از یک هفته، ما را در جریان قتل فرزندم، قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم. ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمی دادند و بهانه می آوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود، من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد. بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن های مردم باشید.آقای روح الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را همچنان بر گردن داشت، آنرا به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته‌اند. کسانی که کار آنها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می‌خواستیم؟ من رفیق شهید دقایقی هستم، هیچگاه لبخند او را از یاد نمی برم. او با لبخند خود، از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آنها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را بوجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند. به یاد دارم که در سالهای اولیه پیروزی انقلاب وقتیکه احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد، زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده اند که جوان سالم حزب اللهی را دستگیر می کنند و جنازه او را تحویل خانواده‌اش می دهند. آنهم تعهد می گیرند که کفن و دفن به گونه ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آنقدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می ترسد؟دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، می گفت: به خاطر مبارزه با بیماری های عفونی و مننژیت در زندانها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی سیلین بسیار قوی و آمپولهای ضد مننژیت به زندان های تهران فرستاده‌ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم. او می گفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می¬گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده¬ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند نه این که در بلاتکلیفی بسر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت شدگان حفظ می¬شود و آنها در خطر جانی قرار ندارند.با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و مـــن قتـــل مظـــلوماً فقـــد جعــلنا لولیــه سلــطانا (اسراء - ۳۳) . البته ایشان از لطف‌هایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او می گفت بعد از اینکه متوجه شدند که من در دولت نهم رئیس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه ۲۲۲ که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم، تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر می رفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود. آنها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم می گفت: یکی بخر 2 تا ببر.در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنـا لله و إنـا إلیه راجــعون.حسین علائیجمعه، دوم مردادماه *برگرفته از وبلاگ سراج الدین میردامادیسردار حسین علایی، رئیس سابق ستاد مشترک سپاه پاسداران بود

lördag 25 juli 2009


به درخواست ایرانیان مقیم ایتالیا شهردار فلورانس( ایتالیا) با نورپردازی مجسمه داوود از آثار میکلآنژ را که در میدان میکلآنژ قرار گرفته به نشانه همبستگی با مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران برنگ سبز کرد
گفت وگوی روزنامه "الشرق الاوسط" با ابراهيم يزدی،
برگردان از مجيد روشن زاده

ابراهيم يزدی می گويد: "تنها راه حل قابل قبول" و مناسب "راه حل ميانی"ست که خواسته های دو طيف درگير را دربرگيرد. او معتقد است که ظواهر امر حاکی از آن است که روند اوضاع به سمت غلبه ذهنيت طرفداران مصالحه و سازش در حرکت است. به اعتقاد وی "عصبيت دم افزون محافظه کاران گويای آن است که راه حل ميانی و سازش اجتناب ناپذير است"
- ايران همان مسير شوروی را طی می کند ابراهيم يزدی، دبير کل نهضت آزادی ايران و اولين وزير خارجه جمهوری اسلامی در گفت و گو با روزنامه عربی "الشرق الاوسط" می گويد که نظام جمهوری اسلامی در مسير شوروی سابق حرکت می کند.
يزدی می گويد: "در آوريل سال گذشته در "موسسه خاورميانه" واشنگتن سخن رانی کردم و در آنجا گفتم که ايران درمسير مدل شوروی [سابق] گام برمی دارد. اما مدل شوروی چگونه مدلی بود؟ نظام شوروی، يک نظام قوی توتاليتاتورو مجهز به پليس فوق العاده فعال مخفی و در عين حال فاسد بود. فشارهايی از داخل و خارج بر اتحاد جماهير شوروی وارد آمد؛ اما انقلابی رخ نداد. [ولی بايد پرسيد که] در نهايت چگونه و چه چيزی سبب فروپاشی کل نظام شوروی شد؟ فردی بنام ميخاييل گارباچف که عضو نظام بود، وارد کميته مرکزی حزب کمونيست شوروی شد. گارباچف معتقد بود که اين نظام در شکل فعلی اش نمی تواند به حيات خود ادامه دهد و نيازمند تغييراتی از درون است. او موفق شد که کميته مرکزی را قانع کند. اما در آن مقطع ديگر همه چيز دير شده بود. قبل از آن و در دهه ۶۰ خروشچف، يکی ديگر از رهبران شوروی، پيشنهاداتی برای اصلاح سيستم داد. اما هيچکس به حرف او گوش نکرد. در آخر، وقتی که گارباچف آمد، ديگر همه چيز دير شده بود".
ابراهيم يزدی نوعی تقارن ميان روند اوضاع سياسی ايران و پروسه تحولات شوروی سابق می بيند. او در مورد ايران می گويد که حدود دوهه پيش آيت الله منتظری اصلاح نظام را توصيه کرد؛ اما همانطور که در مورد شوروی به توصيه های خروشچف توجه نشد، به توصيه های منتظری هم کسی گوش نداد.
از اين رو، به اعتقاد وی ايران در مسير شوروی حرکت می کند؛ اما با دو تفاوت اساسی: تفاوت اول اين است که شوروی سابق يک امپراطوری بود و فروپاشی آن منجر به تجزيه و تشکيل جمهور های نوينی در آسيای مرکزی و اروپای شرقی شد. ايران اما به گفته يزدی يک امپراطوری نيست که خطر تقسيم به جمهوری های متعدد آن را تهديد کند.
تفاوت دوم اين است که پايان نظام شوروی در واقع پايان ايديولوژی مارکسيستی در آن کشور بود. در ايران اما اسلام جزيی از هويت و فرهنگ ايران است و از اين بابت خطری متوجه اسلام نيست.
يزدی تاکيد می کند که نگرانی او از بابت سرنوشت جمهوريت و دموکراسی ايران است و او خود را موظف به حمايت از اين دو شاخص ساختار سياسی ايران می داند.
يزدی در اين مصاحبه مفصل در پاسخ به اين سوال روزنامه عربی که آيا رفسنجانی در خطبه های خود به همه مسايلی که برای تظاهر کنندگان و مردم معترض مطرح بود، اشاره کرد؟ و اصولا رفسنجانی قادر است راه حل سياسی برای خروج از بحران رياست جمهوری پيدا کند و ياخير؟ پاسخ می دهد: " بله، سخنان رفسنجانی بازتاب خواسته های مردم خيابان [معترض] بود". و اضافه می کند: رفسنجانی در موقعيتی ست که راه حل مناسب و سياسی از درون خود نظام برای عبور از بحران فعلی پيدا کند.
و در ادامه می گويد : "تنها راه حل قابل قبول" و مناسب "راه حل ميانی" ست که خواسته های دو طيف درگير را دربرگيرد. اومعتقد است که ظواهر امر حاکی از آن است که روند اوضاع به سمت غلبه ذهنيت طرفداران مصالحه و سازش در حرکت است. به اعتقاد وی "عصبيت دم افزون محافظه کاران گويای آن است که راه حل ميانی و سازش اجتناب ناپذير است".
خبرنگار روزنامه "الشرق الاوسط" می پرسد که آيا می توان تصور کرد که افرادی مانند حسن روحانی و يا علی اکبر ولايتی که با هردو طيف اصلاح طلب و محافظه کار روابط نزديکی دارند و در عين حال مشاور و معتمد آيت الله خامنه ای هستند، نقش واسطه و رابط ميان دو طرف درگير را ايفا کنند؟. يزدی در پاسخ می گويد: " خير، فرد و يا افراد نمی توانند اين نقش را ايفا کنند بلکه فشاری که از درون خود نظام و از جانب جريانات متعدد مانند مراجع قم و يا مسولين برجسته سپاه و مجلس صورت می گيرد ، در تحقق اين راه حل ميانی نقش مهمی بازی می کند ".
در کنار تلاش برای حل قطعی بحران رياست جمهوری، يزدی معتقد است که مسايلی هستند که نياز به اقدام فوری دارند. اين مسايل بر دو دسته اند:" يکی آنکه خواست فوری وعاجل ما ـ که در سخنان رفسنجانی هم آمده ـ آزادی صدها زندانی سياسی است که از سرنوشت آنان اطلاعی در دست نيست. اين امر برای همه ما نگران کننده است. بعضی از اين باز داشت شدگان جزء رهيران اصلاحات هستند"
ديگر آنکه "بايد تحقيق در مورد قتل هايی که در حين تظاهرات صورت گرفت، آغاز شود. بايد روشن شود که آمران شليک به سمت مردم کيستند و قاتلين چه کسانی هستند".
در باره سپاه پاسداران
يزدی معتقد است که در سپاه نظری هست که خواهان قبضه کامل قدرت سياسی است. اما طرفداران اين نظر به گفته وی سخت در اشتباه اند."زيرا کشوری که با قدرت نظامی اداره می شود، پيش رفت نخواهد کرد. البته در اين ميان کره جنوبی يک استثناء را تشکيل می دهد؛ و آن هم بخاطر آن است که آمريکا تلاش کرد اين کشور را بعنوان الگويی در مقابل کره شمالی و چين بازسازی کند. اما اين مدل بطور مثال در پاکستان موفق نبود. بدين خاطر، طرفداران اين مدل در سپاه در اشتباه اند. آن ها پس از مدتی و بعد از پرداخت هزينه سنگينی دوباره پشيمان خواهند شد و از اجرای [اين نوع اداره کشور] دست خواهند کشيد".
يزدی می گويد که سپاه همواره "ادعا می کند که حامی انقلاب است" و" از بابت انقلاب مخملی نگران است". اين ادعا بطور غير مستقيم سپاه و انقلاب را مترادف می داند و يکسان تعريف می کند. سران "سپاه درواقع معتقدند تازمانی که آن ها و محافظه کاران در قدرت هستند و حکومت می کنند، همه چيز خوب و جمهوری اسلامی پابرجاست؛ اما به محض اينکه مردم تلاش کردند آن ها را تغيير دهند، بلافاصله می گويند که اين تلاش ها به قصد تغيير جمهوری اسلامی است". از اين رو به اعتقاد وی " تفاوت هست ميان حامی انقلاب بودن وحامی منافع کسانی که ادعا می کنند حامی انقلاب اند".
دبيرکل نهضت آزادی ايران در نهايت به شرح رابطه آيت الله خامنه ای با احمدی نژاد و روسای جمهور پيشين پرداخته و می گويد: "زمانی که موسوی نخست وزير بود، خامنه ای از همکاری با او راضی نبود و بارها تلاش کرد او را کنار بگذارد، اما آيت الله خمينی مخالفت کرد. بعدها [و پس از مرگ آيت الله خمينی] خامنه ای ولی فقيه شد و رفسنجانی به رياست جمهوری انتخاب شد. در اين برهه خامنه ای هم نتوانست رفسنجانی را به زير سيطره خود در آورد؛ بعد از آن خاتمی آمد که بخاطر رفتار مستقل و درک ويژه اش برای رهبر چالش بزرگی بود . بدين جهت، رابطه آن ها هم از همان ابتدا با تنش همراه شد.
بعد از آن احمدی نژاد آمد و خود را تماما در اختيار رهبر گذاشت و همان کاری را انجام می داد که خامنه ای می خواست. اما اين کار خود خامنه ای را هم با مشکلاتی مواجه کرد. بعد از مدتی دوستان قديمی از حمايتش دست کشيدند و از او فاصله گرفتند و او بتدريج تنها و منزوی شد".


نخست مروری داشته باشیم بر شخصیت چامسکی:
«نوآم چامسکی» اندیشمند پیری‌است که هشتاد سالگی را پشت‌سر گذاشته اما هنوز هم به‌خوبی گذشته، پیگیر مسائل روز جهان‌ است. پیگیری مصرانه‌اش از اتفاقات جهانی از نیم‌قرن پیش تا به امروز و گستردگی بی‌نظیر اطلاعاتش، از زبان‌شناسی و تاریخ و فلسفه گرفته تا سیاست، مهم‌ترین ویژگی‌است که او را از اندیشمندان و روشنفکران امروز جهان متمایز می‌کند. این روزها اما چامسکی بیشتر از هر چیزی به‌خاطر انتقادات شدیدش از سیاست خارجی آمریکا شهرت دارد و از این بابت مخالفان شدیدی برای خودش دست‌وپا کرده که او را پیرمردی همیشه ناراضی، خسته‌کننده و کسل‌آور می‌دانند، در حالی‌که چامسکی بر این باور است که فاجعه‌ی امروز جهان همین ترفند «عادی شدن» اتفاقاتی‌است که در جهان امروز رخ می‌دهد و ما از روی تکرار آن‌ها را ملال‌آور می‌پنداریم. از جهتی دیگر نیز، چامسکی طرفدارانی پیدا کرده و طبق نظرسنجی ماهنامه‌ی انگلیسی «پراسپکت» به‌‌عنوان برترین روشنفکر زنده‌ی جهان شناخته شده و حتی از او به‌عنوان یکی از ده فیلسوفی یاد می‌شود که بیش از هر کس دیگری در جهان به آرا و نوشته‌هایش استناد شده است.انتقادات او از سیاست های آمریکا موجب شده بود که خبرگزاری فارس بارها سخنان او را با آب و تاب فراوان نقل کند:خبرگزاري فارس: نوام چامسكي منتقد مشهور آمريكايي در تازه ترين مقاله خود، آمريكاي امروز را شبيه به آلمان هيتلري با همان تئوري ها و اهداف دانست. خبرگزاري فارس: نوآم چامسكي منتقد مشهور آمريكايي در ارزيابي طرح خروج صهيونيست‌ ها از غزه آن را حربه رژيم صهيونيستي براي به زانو درآوردن مردم فلسطين دانستخبرگزاري فارس: نوام چامسكي استاد دانشگاه و منتقد سياست خارجي دولت آمريكا، تهاجم رژيم صهيونيستي به لبنان را نقض آشكار حقوق بشر و جنايت گسترده جنگي خواند كه هيچ گونه توجيه حقوقي ندارد.خبرگزاري فارس: نوام چامسكي، استاد دانشگاه، زبان شناس و منتقد سياست خارجي آمريكا با بيان آن كه بيشترين ذخاير انرژي خاور ميانه در منطقه موسوم به " هلال شيعي " قرار دارد، نوشت: «كنترل ايران بر اين هلال، وحشتناك ترين كابوس براي آمريكاست.»به ‌گزارش خبرنگار خبرگزاري فارس در منطقه‌ كرستان عراق، "نوام جامسكي " سياستمدار و روشنفكر بزرگ آمريكايي در گفت‌وگو با روزنامه‌ كردي "كردستاني نوا " سياست‌هاي اوباما و بوش را در قبال كردها و كردستان عراق، مشابه‌ يكديگر خواند.
آیا در آینده باز هم خبری از چامسکی در خبرگزاری فارس خواهیم خواند؟!در همین ارتباط:گفت‌وگوی اختصاصی با «نوآم چامسکی» - بدون اعمال ممیزی مدیرمسئول روزنامه( اعتماد)نوام چامسکی: سیاست خارجی محمود احمدی‌نژاد بیشتر از هر چیزی حرف است. یعنی تا جایی که من دولت ایران را درک می‌کنم، باید بگویم که احمدی‌نژاد در سیاست‌خارجی هیچ قدرتی ندارد و تنها لفاظی می‌کند. ایران در سال‌های گذشته خودش را از مناقشات منطقه بسیار کنار کشیده و به نظرم این موضوع به شدت به‌ضرر ایران است. حتی از نظر یک ایرانی هم اگر بخواهم حرف بزنم باز باید بگویم که این کناره‌گیری به ضرر ایران بوده است. کناره‌گیری دولت محمود احمدی‌نژاد از شرکت در مباحث منطقه این به نفع دشمنان ایران بوده و از این جهت، این سیاست خارجی دولت ایران هدیه‌ای بوده برای دشمنان ایران.
برچسبها:

fredag 24 juli 2009

نخستین زنان در شاهنامه :: فرامرز زعفرانیه

بررسی آنان و برابری با متون دینیزن در میان ایرانیان همیشه از ارزش بالایی برخوردار بوده است به طـــوری که ارزش زن را در نوشته‏های پیشینیان، چه نوشته‏های باستانی و چه نوشته‏های بعد از اسلام، می‏توان دید.
تاریخ ایران نیز گواهی بر ارزش زن است. جوامع نخستین در ذهن خود دوران مادرشاهـــی را هنوز در یاد دارند ؛ که از فلات ایران آغاز شـــــد و بعد به اروپا به ویـــژه یونان رسید و دوران هلنسیم یونان و روم را رقـم زد. واژه‏ی مقـدس مادر از ریشه‏ی mâ از زبان متقـدم هنـد و اروپایی به معنای مـحافظت کـردن و مراقب بـودن صـدها سـال پیش از به وجود آمدن واژه‏ی پدر از ریشه‏ی pâ از زبان متقدم هند و اروپایی به معنای پایدن (همین ریشه را هنوز هم در زبان فارسی داریم) در میان هند و اروپاییان به کار می‏رفت. از این روی اسـت که در دوران مادرشاهی که قدرت قبیله‏ها و سرزمین‏ها در دست زن خانواده بود و زن محور اصلی جامعه بوده است ایزد بانوها به وجود آمدند. از دوران مادرشاهی آثـاری در دسـت اسـت کــه کهن‏ترین ایزد-بانوی (که بیشتر با ایزد بانوان بـاروری ارتباط مستقیـم داشـته اند) در منطقـه‏ی ویلندرف اتریش یافت شده است که به سه هزاره‏ی سوم پیش از میلاد بر می‏گــردد.
در فـلات ایران ایزد بانو ننه‏ی neneyوالنا elena (ایزد بانوان ایلامی و شوش)، اپم نپات apam napatو مثیره misrah(ایزد بانوان هند و ایرانی)، ایشتار ishtar(ایزد بانوی بابلی و کلدی)، سـرس وی sarsevi(هنـدو) و آفرودیتafrodit، ونـوس venuseو هکات hakataدر یـونان قـدرت فـراوانی داشتند. ایرانیان مهاجـر از خاستگاه آریایی (ایران وئچ) زودتـر بـه تکامل تمدنی رسیدند و در اواخر هزاره‏ی دوم پیش از میلاد از دوران مادرشاهی خارج شدند زیرا دوران جدید به نیروی جسمانی بیشتری نیاز داشت هر چنـد باستان شناسـی تقریباً ثـابت کرده است که زنان دوران مادرشاهی از دید نیروی اندامی بسیار نیرومندتر از زنان کنونی بوده اند و تقاضای آن دوران هم آن را ایجاب می کرد. ما ایرانیان چند صد سال پیش از دوران پادشاهی ماد از دوران مادرشاهی به دوران مردسالاری وارد شدیم. شاهان مادی به زنان خود احترام بسیاری می‏گذاشتند و شهبانوهای ایرانی همانند شاهان در امور کشوری سهیم بودند. به گفته‏ی هرودوت کوروش هخامنشی زیر دست مادر خود ماندانا می‏نشست. آموزش‏های دینی ایرانی که با آمدن اشوزردشت به درخشانی ویژه‏ای رسید نه تنها جایگاه زن را در اجتماع کم نکرد بلکه یکسانی حقوق زن و مرد را پایه گذاری کرد. در گات‏ها هر جا اشوزرتشت مردم را برای شنیدن پیامش فرا می‏خواند از زن (نایری)nairiya و مرد (نا)na جداگانه و با ارزش یگانه نام می‏برد و همچنین زن را در هنگام اختیار کردن همسر آزاد می‏گذارد و حق انتخاب همسر را به زن می‏دهد. گات‏ها یسنا ۵۳ بند ۴ اشوزرتشت به همسران جوان سفارش می‏کند که با خرد همراه شوند. همچنین اشوزرتشت به دختر کوچک خود پورچیست می فرماید: «آن کسی را به همسری برگزین که خرد تو به آن فرمان دهد ».(گات‏ها ۵۳ بند ۳-۴) و در همین بند از همین هات آزادی را به زنان هدیه می‏دهد و انتخاب همسر نشانه‏ای از همین آزادی است. همچنین در اوستای متأخر نیز همیشه زنان را بلافاصله بعد از مردان جداگانه و مستقل و با هویت یکسان با مردان می‏آورد. تساوی بین زن و مرد در دین زرتشتی چنان است که ۶ فروزه‏ی اورمزد اهورامزدا (امشاسپندان در اوستای نو) به ۳ امشاسپند مرد و زن تقسیم می‏شود. فروزه‏های وهومنه (بهمن) ، اشه وهیشتا (اردیبهشتامشاسپند) و خَشترَا (شهریور امشاسپند) از جهت واژگانی در دستور زبان اوستایی مردانه و سه فروزه دیگر یعنی سپنته آرمَیتی (سپندارمذ) ، هُوروَتات (خرداد امشاسپند) و اَمرتات (امرداد امشاسپند) از جهت واژگانی زنانه می‏دانیم. این تساوی بین زن و مرد که از دین زردشتی وارد فرهنگ ایرانی شد باعث گردید در بسیاری از تمدن و زوایای فرهنگی ایران رسوخ کند. ادبیات نیز از این بعد فرهنگی جدا نماند. ادبیات ایران به زن همیشه احترام ویژه می‏گذاشت و می‏گذارد به طوری که افراد شرور داستان‏ها بسیار کم دیده می‏شود که زن باشند اما وجود داشته اند ؛ برای مثال جادوگران زن در ادبیات ایران بسیار وجود داشته و دارند این در زبان اوستایی پئیریکا pairikaو در زبان پهلوی پری pari به معنای زن بدکار، جادوگر و دوستار بدی است. این پری‏ها از دیو زنی که دختر اهریمن است و جهی jahiنامیده می‏شود پیروی می‏کند. در شاهنامه می توان نمونه‏ی آن را در خوان چهارم رستم دید و همچنین در ادبیات پهلوی، ساسانیک، زنی که به فرهاد پیام مرگ شیرین را داد می‏توان نام برد.(البته در داستان به روایت نظامی مرد آمدهکه باز خود نمایانگر احترام به زن است) اما در بسیاری از نوشته‏های باستانی زن بسیار نیک نقش است.درداستان ویس و رامین که از دوران پارتیان به دست ما رسیده با آنکه ویس دامن خود را به گناه آلوده می‏بیند اما به وجود آورندگان این داستان زیاد ویس را در متن گناه تنها نمی‏دانند و رامین را نیز همکار گناه می‏دانند. توجه داشته باشید در دین زرتشتی وجودی به نام آدم و حوا و وسوسه ی حوا و چیدن گیاه ممنوعه و جریانات آن وجود ندارد و اعتقاد بر این است که بعد از کیومرث، مشیه و مشیانه از ریشه ی یک گیاه (اکثراً می‏گویند ریواس) به وجود آمدند و بالیدن و زندگی را نیک آغاز کردند. فرهنگ نیک نگری به زن در ایران باعث شده است که استاد سخن،فردوسی بزرگ در شاهکار خود به زن همانند فرهنگ خود دیده‏ی مثبت داشته باشد. در سراسر شاهنامه زنی را نمی‏توان یافت که اندیشه‏های اهریمنی او برجسته‏تر از اندیشه‏های اهورایی او باشد. اگر زنانی مانند سودابه هم در شاهنامه گناه‏کار معرفی شده اند ؛ این زن نمونه‏ی یک آدم معمولی است و در ضمن سودابه را در ذهن داشته باشید که ایرانی نبوده است و ازهاماوران یعنی اقوام آریان غیر مزدیسنی یش از زردشتی بوده است که فرهنگش از فرهنگ مزدیسنی حتی پیش زردشتی بسیار پایین‏تر بوده است. در شاهنامه زنان ایرانی دارای نقشی سیار مثبت هستند این نقش را در میان زنان پارسای تورانی نیز می‏بینیم. همچنان که در فروردین یشت فرَوَشی زنان پارسای سرزمین‏های تورانی ستایش شده است (فروردین یشت کرده ی ۳۱ بند ۱۴۳). اگر در شاهنامه فرانک مادر فریدون و کتایون، (در اوستا هوتوس ) همسر گشتاسب، گرد آفرید دخت هژیر و گردیه خواهر بهرام چوبینه از ایرانیان برجسته هستند و ستایش شده اند همانند آنان فرنگیس و منیژه دختران افراسیاب و جریره دختر پیران ویسه نیز به نیکی یاد شده اند. اما نخستین زنان در شاهنامه چه کسان هستند و از نظر نوشتار دینی و نوشتار ملی چه تفاوتی با هم دارند؟ در شاهنامه نخستین زن یا بهتر بگویم دو نخستین زن، زیرا دو زن با هم یکسان و همراه درون نوشته ها می شوند، دو دختر (در برخی موارد می گویند دو خواهر) جمشید بودند، که اژی دهاک (ضحاک) پس از چیرگی بر جمشید آنان را به همسری می گیرد، نخستین بار این گونه توصیف می‏شوند. دو پاکیزه ازخانه‏ی جمّشیـــــــد بـرون آوریدند لـرزان چو بید که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوان را چو افســـر بدند ز پوشیده رویان یکی شــهرناز دگر ماهروئــــی به نام ،ارنواز شهرناز و ارنواز نام دو دختر جمشید در شاهنامه هستند که نخستین زنان شاهنامه شناخته می‏شوند. این دو بانو در اوستا به ترتیب سنگهَوک sanghavak و ارنوک arenavak آمده اند. این دو بانو بعد از این که به دست اژی دهاک می افتند به وی سپرده می‏شوند. در شاهنامه چاپ مسکو دو بیت است که در میان قلاب قرار دارد و توضیح در مورد سرانجام بعد از دستگیری آنان به دست اژی دهاک است. این دو بیت که در قلاب است در چاپ باستفری بیرون از قلاب قرار دارد (بیت هایی که در قلاب است نشانگر الحاقی بودن است) این چنین آمده است: به ایـوان ضحاک بردندشان بــــدان اژده‏هافـش سپردندشــان بپر دختشان از ره بدخویـــی بیاموختندشان تنبل و جادویـــــی در این دو بیت واژه ای که می تواند مورد توجه قرار گیرد جادویی است ؛ پیش‏تر اشاره‏ای کردیم به زنان جادو که به آن در پهلوی پری گویند، پری‏ها زنان جادوگر و در ادبیات ما پریان (در ادیان ابراهیمی شاید همان جن) موجودات شر بوده اند. پریان آدمی را آسیب می‏رساندند و مایه‏ی فتنه بودند. در داستان‏های شهرزاد ِ قصّه‏گو می توانیم نمونه‏هایی از آن را پیدا کنیم یا در داستان عامیانه‏ی امیرارسلان نامدار، این جادوگران مایه‏ی آسیب وگمراهی جامعه بودند و با افسون‏های خود به دین راستی ضربه می‏زدند. ابتدا این زنان چهره‏ای مقدس داشته اند ؛ هنگامی که جوامع ابتدایی در متن خرافات زندگی می‏کردند و این نوع زنان ومردان جادوگر حافظ جامعه به نوعی پنداشته شدند اما با تغییرات فرهنگی ایران و آمدن پیامبر زردشت بزرگ این نقش مانند دیگر نقش‏های خرافه‏ای و پنداری نادرست بدل به دیوها، که روزگاری خداهای هند و ایران بوند، شدند که نوعی دشمن دین مزدیسنی به شمار می‏رفتند.اژی دهاک که در اوستا از دیوان و دشمنان مزدیسنی است وموجودی سه کله‏ی سه پوزه‏ی شش چشم و مایه‏ی آسیب آدمی تصویر شده است. باید هم همسرانی همانند داشته باشد که او را در آسیب رساندن به مزدیسنان همراهی کنند.اگر چه در شاهنامه جنبه‏ی ملی این اسطوره بیش‏تر از جنبه‏ی دینی است اما در زوایای پنهان می توان اندیشه‏های ضد دینی اژیدهاک و فساد او را دید. در هنگام قیام فریدون و کاوه بر اژی دهاک بخشی از نیایش‏های فریدون برای دست‏یابی بر آژی دهاک به شهرناز و ارنواز اختصاص دارد. در اوستا سه بار نام شهرناز و ارنواز آمده و آن هم در بخش یشت‏ها است و در نیایش‏های فریدون نام این بانوان آمده است.در آبان یشت (یشت ۵) که اختصاص به ایزد بانو اردوی سوره آناهیتا دارد در کرده‏ی نهم بندهای ۳۳تا۳۵، در گوش یشت (درَواسپ یشت) که یشت نهم است- کرده ی سوم بندهای ۱۳تا۱۵ و در رام یشت که یشت پانزدهم است کرده‏ی ششم بندهای ۲۳تا۲۵ بیان کننده‏ی نیایش‏های فریدون به ایزدان است ، برای دست‏یابی به آنچه که می‏خواهد. متن نیایش فریدون در تمامی یشت‏های گفته شده چنین آمده است:« مرا این کامیابی ارزانی‏دار که من بر «اژی دهاک»- [اژی دهاک] سه پوزه‏ی سه کله‏ی شش چشم، آن دارنده‏ی هزار [گونه] چالاکی، آن دیو بسیار زورمند دروج، آن دروند آسیب رسان جهان و آن زورمندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید- پیروز شوم و هر دو همسرش «سنگهوک» و «ارنوک» را- که برازنده‏ی نگاه‏داری خاندان و شایسته زایش و افزایش دودمانند- از وی بربایم.» ایزدان نیایش‏های فریدون را پاسخی مثبت می‏دهند و فریدون به کامیابی می‏رسد. نکته‏ای که در این بند از یشت‏ها مهم است این است که این دو بانو به عنوان دختران جمشید نیامده اند اما در نوشتارهای پهلوی آنان به عنوان دختران جمشید آمده اند و در شاهنامه هر دوی اینان عنوان شده. در شاهنامه علت این که این دو همسر اژی دهاک شده اند را گفتگوی ارنواز با فریدون این گونه بیان می‏کند: چو بشنید ازو این سخن ارنــــــواز گشــاده شــــدش بر دل پاک راز بدو گفت شاه آفریدون تویـــــــــــی که ویران کنی تنبل و جادویـــی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان بر کمربست توست زتخم کیـــــان ما دو پوشــیده پــاک شـــده رام با او ز بـیم هـــــلاک همی جـفـتـن و خاست با جفـت مــار چگونه تـوان بردن ای شـهریار؟ فریدون پس از نیایش با ایزدان به جنگ اژی دهاک می‏رود و وی را شکست می‏دهد. در هنگام درون شدن به کاخ اژی دهاک زنانی را که در پی آنان بوده است را می‏یابد. ز اسب اندرون آمد به کاخ بزرگ جهان ناسپرده جــوان ستـــرگ برون آوریــــــد از شبـســتان اوی بتان سیه چشم خورشید روی بفرمود شستن سرانشـــان نخـسـت روانشان از آن تیرگـی‏ها بشست ره داور پـــــــــــاک بـنـمـودشــان از آلودگـــــــی پـس بـیـالـودشـان طبیعی است زنانی که هر چند ناخواسته با اژی دهاک نشست و برخاست کرده اند از راه مزدیسنی (توجه به دین زردشتی ننمایید اینجا منظور مزدیسنی پیش از زردشت است) به دور شده اند و راه جادو آموخته اند و بدل به پری شده اند. ابتدایی ترین کار این است که آنان را از این آلودگی بپالایند. فریدون آن‏ها را هم از نظر جسمانی و ظاهری و هم از نظر روانی و اعتقادی دگرگون می‏کند و به سوی تفکر و اندیشه و فرهنگ نیک بر می‏گرداند.در دین زردشتی هم پاکی تن اهمّیّت دارد که باید کارهای بیرونی و ظاهری را انجام داد و هم اندیشه‏ها. البته می دانیم که در دین زردشتی اندیشه مهم ترین رکن در دین ست و با اندیشه‏های نیک است که کارها را می‏توان به راستی کشاند. دکتر بهمن سرکاراتی هم‏کیش دانشمندم در پژوهش ارزنده‏ی خود به نام «بنیان اساطیری حماسه‏ی ملی ایران»این دو خواهر را تجسم مردمانه‏ی دو فروزه و امشاسپند خرداد و امرداد می‏شمارد. برای آشنایی اندک می‏گویم که این فروزه‏ها که هستند. فروزه‏ی خرداد در اوستا هوروتات و در پهلوی خردات یا هرداد به معنی رسایی و کمال در گاهان یکی از فروزه‏های «مزدااهورا» و در اوستای نو، نام یکی از امشاسپندان و نماد کمال و رسایی آفریدگار است که با سپندارمذ و امرداد گروه سه گانه ی امشاسپندان بانوان را تشکیل می‏دهند. گروهی که نمایشگر جنبه‏ی مادر- خدایی اهورامزدا به شمار می‏آید نام این امشاسپندان بانو، همواره با نام امشاسپند بانو امرداد همراه می‏آید و نگاهبانی آب در جهان استومند و خویشکاری بزرگ اوست. چهارمین یشت از یشت‏های بیست و یک گانه‏ی اوستا ویژه‏ی ستایش و نیایش خرداد و سومین ماه و ششمین روز ماه به نام اوست. ایزدان تیشتر و فروردین و باد از همکاران و یاوران خردادند و «توروی» دیو که در پهلوی «تاریچ» یا «تریز» یکی از دستیاران و کارگزاران بزرگ اهریمن همستار وی است. گل سوسن را ویژه ی امشاسپند بانو خرداد می‏دانند. در بندهشن درباره‏ی این امشاسپند این گونه آمده «ششم از مینویان، خرداد است.او از آفرینش گیتی، آب را به خویش پذیرفت.به یاری و همکاری وی، تیر و باد و فروردین داده شدند که تیر(همان تیشتر است )همستاراهریمنی آن آب را به یاری فروردین و فروهر پرهیزگاران ، ستاند، به مینویی به باد بسپارد. باد آن آب را به نیکویی به کشورها راهبر شود، بگذارند، به افزار ابر با همکاران بباراند.» اما امرداد در اوستا «امره تات» در پهلوی امرداد یا امردات و در فارسی امرداد (به غلط مرداد) به معنی جاودانگی و بیمرگی در گاهان یکی از فروزه‏های مزدااهورا است ما در اوستای نو به صورت امشاسپند بانویی تجسم یافته که نام وی همیشه همراه با امشاسپند بانو خرداد می‏آید. امرداد در جهان مینوی نماینده پایداری و جاودانگی اهوره مزدا است و در جهان استومند، نگاهبانی خوردنی‏های خویشکاری اوست.پنجمین ماه و هفتمین روز هر ماه را به نام این امشاسپند بانو نامیده اند و گل زنبق گل ویژه‏ی اوست. ایزدان رشن و ارشتات و زامیاد از یاران و همکاران این امشاسپند هستند و زیریچ که دیو گرسنگی است، همستار اوست.در بندهشن درباره‏ی این امشاسپند بانو می‏خوانیم «امرداد بی‏مرگی سرور گیاهان بی‏شمار است، زیرا او به گیتی گیاه خویش است. گیاهان را رویاند و رمه گوسفند را افزاند ؛ زیرا همه‏ی دام‏ها از او خورند و زیست کنند. به فرشکرد سوشیانت و نوسازی جهان نیز انوش از امرداد آرایند اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد آن‏گاه امرداد (از او) آسوده یا آزرده بود ... » با توجه به این ویژگی‏ها است که برخی از شاهنامه پژوهان شهرناز و ارنواز را نشان منابع طبیعی و منابع ملی می دانند که فریدون با به دست آوردن آن‏ها در اصل به ثروت‏های ملی ایران دست یافت و ایران را از دست بیگانه رهایی داد.بعد از داستان شکست اژی دهاک به دست فریدون هرگز سخنی از این دو بانو دیگر زده نمی‏شود. حتی مادر سه فرزند فریدون هم از اینان نیسنتد ؛ آنان به یک باره در داستان آژی دهاک می آیند و با او می‏روند، نشان هم نمی‏گذارند. این به آن دلیل شاید می‏تواند باشد که تا آخر شاهنامه و بهتر بگویم فرشکرت (رستاخیز) این دو بانو همراه دین بهی و ایرانیان اند و به سرزمین ایران نیرو و ثروت و منابع ملی و حیات می‏دهند ؛ چنین است اندیشه‏ی پیشینیان و چنین بود نخستین زنان شاهنامه.
روز اورمزد از ماه امرداد سال ۳۷۴۴ زرتشتی برابر با ۲۶تیرسال ۱۳۸۵ خورشیدی سرچشمه ها شاهنامه _فردوسی بزرگ اوستا_ برگردان جلیل دوست خواه سیری در آموزش های گاث‏ها –شاد روان موبدان موبد رستم شهزادی بندهشن فلسفه ی زرتشت (دیدی نو از دین کهن)- فرهنگ مهر ایران نامک -امان الله قرشی کیانیان - آرتور کریستین سن آناهیتا در اسطوره های ایرانی -سوزان گویری زن در اساطیر ایرانی – عبدالوهاب ولی ایران از آغاز تا اسلام – رومن گیر شمن تاریخ هرودوت
منبع: نشریه اینترنتی عروضشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸

احمدی ‌نژاد یک نوکر بی ‌اختیار مجتبی خامنه ‌ای است و این سناریوی مسخره اطلاعات رهبری برای اینکه احمدی ‌نژاد مشائی را منصوب و حتی با وجود حکم کتبی خامنه ‌ای حاضر به برکناری وی نشود و احمد خاتمی چماقچی در نماز جمعه از عدم تمکین وی از حکم رهبری گله کند فقط برای فریب نیروهای خودی و بویژه طلاب جوان و بدنه بسیج و سپاه است که شک آنها به کودتای خامنه ‌ای و یکی بودن احمدی‌ نژاد و خامنه ‌ای را از بین ببرند. این خیمه شب بازی احمقانه و رسوا شاید برای گول زدن خودی‌ها و انحراف ذهن آنها از کودتا تاثیر داشته باشد ولی مردم آگاه و آزاده ایران واکنشی به این تئاتر مضحک نشان ندادند. حتی اگر خامنه ‌ای در پرده‌ های بعدی نمایش دستور به برکناری خود احمدی ‌نژاد هم بدهد کوچکترین اثری برای نجاتش از سرنوشتی که خودش با فرمان سرکوب و کشتار مردم صادر کرده نخواهد داشت.در مورد شهید اعرابی به دروغ گفتند که در تیراندازیهای 25 خرداد بشهادت رسیده است، در مورد شهید روح ‌الامینی که 18 تیر بازداشت و در زندان اوین زیر شکنجه ‌های وحشیانه جان باخت خامنه ‌ای چه دروغی دارد که تحویل مردم بدهد. شهادت روح‌ الامینی در زندان اوین شکی برای کسی باقی نمی گزارد که شهید اعرابی و دهها شهدای گمنام دیگر نیز در زیر شکنجه شهید شده‌اند. ننگ و نفرین برخامنه‌ ای.احمدی‌ نژاد و مشائی و نظایر آنها فقط نوکران بی ‌ارزشی هستند که دستورات خامنه ‌ای را اجرا می‌کنند و از نظر مردم آنقدر ناچیز و بی‌ مقدارند که وجود یا عدم وجودشان یکی است.شاه هم بهنگام جدی شدن خطر با زندانی کردن هویدا و نصیری و عده‌ای دیگر از سران حکومتش سعی کرد تقصیرات را بگردن آنها انداخته و مردم را بفریبد اما دیگر دیر شده بود، شاه دستانش بخون آلوده شده بود همانگونه که امروز خامنه‌ ای دستانش بخون آلوده است. خامنه ‌ای باید برود، حتی اگر مشتی از مزدوران و جنایتکارانش را هم دستگیر و زندانی کند هم تاثیری در سرنوشتش نخواهد داشت.خامنه‌ ای قاتل خواهرم ندا و برادرم سهراب است. ما به یک قاتل اجازه نخواهیم داد در مسند حکومت باقی بماند.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم .... موجیم که آسودگی ما عدم ماست

torsdag 23 juli 2009






2009/07/24


نامه ای به یک دوست سابق ، برسد بدست مجتبی خامنه ای


روز دوم عملیات والفجر ده در کنار جاده خرمال که محورهای عملیاتی را به یکدیگر وصل میکرد ، رزمنده های تازه نفس می رفتند تا خود را به خط برسانندوجایشان را رزمنده هایی که دو شبانه روز در خط مقدم بودند پر میکردند ، آسمان را دود گرفته بود و همین مانع از آن می شد تا سوخوهای بعثی بچه های مارا به رگبار ببندند ، بسیجی ها همه یا خود را سیاه کرده بودند تا شب دیده نشوند و یا در میانه آن دود و باروت سیاه شده بودند ، اما آن سیاهی مانع از آن نبود که یکدیگر را بشناسیم ، من مثل خیلی دیگر از نوجوانان هم سن و سالم زودتر از بقیه خسته شده بودیم و بعد از دو روز بی خوابی همه در یک صف کنار جاده خوابیده بودیم و منتظر تا کامیونی بیاید و مارا به عقب ببرد ، برگشتم و از رزمنده کناری ام که جوانی همسن و سال خودم بود پرسیدم آب داری ؟ نگاهی به من کرد و قمقه اش را به من داد ! آب را که گرفتم تازه لبهای پوست پوست شده اش را دیدم و گفتم خودت ؟ که نگاه نکرد و گفت تشنه ام نیست بگیر ! پرسیدم اسمت چیه ؟بچه کجایی ؟ همانجور که خوابیده بود گفت مجتبی هستم از تهران پرسیدم مال کجایی، گفت لشکر ده ! دیگر ندیدمش تا چند سال بعداز جنگ وقتی که به تهران آمده بودیم ، مگر می شد در آن روزها و با آنهمه دوده و سیاهی کسی را دید و فراموش کرد ؟ و چه زود شناختمش و فهمیدم او مجتبی خامنه ای فرزند رئیس جمهوری بود که حالا رهبر است !
سلام مجتبی !
می دانم که تو نیز منرا فراموش نکرده ای ما دوستان صمیمی ای برای هم بودیم ، هنوز خاطرات سفرهایمان را بیاد دارم ، تو آنروزها خیلی ساده و صمیمی بودی و من هنوز هم این حرفها را سخت باور می کنم که در پشت این همه جنایت و آدم کشی این روزها تو ایستاده ای ، هنوز هم نمی توانم باور کنم که تویی که یکروز برای دفاع از آب و خاک و میهن از جانت مایه گذاشتی در پشت فتنه و کودتایی باشی که خون دهها هموطن بخاطرش بر کف خیابانها ریخته باشد .
مجتبی تو خودتی ؟
زمانه بازیهای قشنگی دارد ، قبول دارم که هر دوی ما این روزها تفاوت بسیاری با یکدیگر داریم اما گذشته را که نمی شود انکار کرد ؟ ما گذشته یکسانی داریم و هر دویمان امروز افتخار می کنیم که روزگاری برای دفاع از کشورمان جنگیده ایم اسلحه بدست گرفته ایم و کشته ایم تا کشورمان کشته نشود اما آنروز افتخارمان این بود که در مقابل ارتش بعثی ای ایستاده ایم که دنیا از آن دفاع میکرد و ما یکه و تنها از ایران .
نه تو آنروزها فکر میکردی و نه من، و تصورش را هم نمیکردیم که روزی با همان لباس و اسلحه بروی هموطنانمان هم بایستیم ! اما این روزها ظاهرا تو ایستاده ای !

از هیچ چیز که اطلاع نداشته باشی حتما از کشته های این روزها خبردار شده ای و حتما عکس و فیلم کشته شدن آن دختر هموطنمان "ندا" را دیده ای حالا که تاریخ و گذشته مشترکی داریم بگذار برایت یک چیز بگویم تا عکس جنازه ندا را در کف خیابان دیدم که با دستهایی باز در کف خیابان افتاده بود و داشت جان می داد به یکبار ه لحظه شهادت و کشته شدن شهیدی بیادم افتاد که هر دویمان خوب می شناسیمش ! مگر می شود اینقدر شباهت ، هر دو با دستها و چشمهایی باز و کف زمین بشهادت رسیدند و هر دو برای وطن !
مجتبی !
تو افتخارت شاید هنوز هم پیش از آنکه فرزند رهبری باشد بسیجی و رزمنده بودن باشد، آیا می بینی این کشته هارا ؟ آیا واقعا له شدن و کشته شدن ملت را می بینی ؟ آیا خونها را می بینی و هیچ نمی گویی ؟ تویی که از جانت گذشتی ؟ تویی که خوب بودی و در آن برهوت قمقه ات را دادی تا کام تشنه من را سیراب کنی در حالی که لبهای خودت هم از تشنگی پوست پوست شده بود اینها را می بینی و سکوت می کنی ؟ و من هنوز هم نمی توانم باور کنم که تو در پشت این جنایات باشی و اصلا متهمت هم نمی کنم اما اینها را می بینی و هیچ چیز نمی گویی ؟ وای نکند می بینی و افتخار می کنی در حکومتی که پدرت مسئول آن است این جنایات می شود و تو و پدرت از روی خون آنها عبور می کنید تا حکومت امتداد یابد !
من هنوز هم لباسهای خونی و خاک آلود زمان جنگ را مثل گنجینه ای گرانبها نگه داشته ام و چه بسا تو هم اینچنین باشی پس از تو به عنوان یک دوست قدیمی ، یک همرزم ، یک هموطن ، یک انسان خواهش می کنم یکبار دیگر به آنها نگاه بینداز و با خود مرور کن که در کجا ایستاده ای ؟ و سئوال کن که اگر شهدای آنروز زنده بودند امروز در کدامین طرف ایستاده بودند ؟ اگر همت ،اگر بروجردی ، اگر باکری اگر خانجانی ، امروز زنده بودند آیا تو و اطرافیانت باز هم برویشان اسلحه می کشیدید ؟
مجتبی !




دیری نخواهد پایید که ایران از فریاد حق طلبانه همه ایرانیان پر خواهد شد و بشارت این فریاد همین الله اکبرهایی هست که ملت شبانه بر بامهای خانه شان سر می دهند و آن تقدیر محتوم دیر یا زود چه تو و پدرت بخواهید و چه نخواهید روی می دهد و آینده از آن ، وارثان خونهایی است که این روزها بر کف خیابانها ریخته می شود و تو می بینی و چون خواب زدگان از میان آنها میگذری و وای بر کسی که خواب نباشد و خود را به خواب زده باشد .
مجتبی بیدار شو ...
دوست قدیمی ات ، امیر فرشاد ابراهیمی

جنجال خمینی

پنجشنبه ۰۱ مرداد ۱۳۸۸
ساعت: ۱۳:۰۵


سید حسین خمینی
مصاحبه بسیار بسیار جنجالی حسین خمینی با بی بی سی – همه پرسی برای اصل نظام
در این مصاحبه بسیار جنجالی که به تازگی در عراق صورت گرفته حسین خمینی اصل نظام و رهبری را به چالش گرفته و خواهان برگزاری همه پرسی برای تایید یا عدم تایید جمهوری اسلامی شده اند.
وی همچنین به شیوه دستگیری ها و اعدام ها رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی به شدت انتقاد کرده است.
به گفته ایشان کسانی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ رای به جمهوری اسلامی داده اند در حال حاضر در اقلیت به سر می برند و اکثریت قاطع جامعه ایران یا در آن زمان حق رای نداشتند و یا اصلا متولد نشده بودند.
پدران ما به گفته بنیانگذار جمهوری حق تصمیم گیری برای ما را ندارند و باید دوباره برای
اصل نظام همه پرسی صورت گیرد
سکوت مادر ندا شکست
شامگاه روز گذشته ۳۱ تیرماه تعدادی از مادران کمپین یک میلیون امضا و فعالان جنبش زنان، به دیدار مادر ندا آقاسلطان رفتند تا ضمن تسلیت به او بگویند چهلم ندا در کنارشان خواهند بودو حق خواهی را پاس خواهند داشت، به او بگویند که سال هاست این جنبش برای حق خواهی اش تلاش می کند، برای برابری خواهی به زندان می رود وعلیه تبعیض فریاد می زند و هم اکنون نیز فرزندانی را در بند دارد. مادر ندا روز پنجشنبه ۸ مرداد ساعت ۵ بر مزار دخترش خواهد بود.
مادر ندا از فرزند شهیدش چنین یاد کرد: “۲۷ سال داشت از کودکی خاص بود و ارتباط نزدیکی با خدا داشت، آواز می خواند و اهل موسیقی بود و کتاب های فلسفی و چرایی های زندگی اش پایانی نداشت. همین چرایی ها او را به رشته ی الهیات کشاند اما بعد از مدتی از این رشته انصراف داد و مطالعاتش را به صورت فردی پی گرفت. ندا بسیار جسور و شجاع بود و از کودکی در مقابل هیچ حرف زوری سر فرود نمی آورد. همین ویژگی اش او را به خیابان کشاند”.
ساعتی بعد مادران داغدار سهراب اعرابی و اشکان سهرابی که خود فرزندان حق طلب شان را در این مبارزه مدنی از دست داده بودند و همچنین زنان فعال جبهه مشارکت که همسران دربند دارند به دیدار این مادر داغدار آمدند و در فضایی آکنده از اشک و اندوه مادران داغدیده ی سه شهید در کنار هم و مقابل حضار نشستند.

سه مادر شهید ندا آقا سلطان سهراب اعرابی اشکان سهرابی
مادر شهید اشکان سهرابی از چگونگی مرگ فرزند عزیزش گفت: ” بیایید بپرسید. این بچه خیلی سر به زیر بود. من خانه بودم شام درست می کردم. اشکان گفت می روم خانه ی دوستم وزود برمی گردم. با دلشوره گفتم زود بیا خیابان شلوغ است. چند دقیقه نگذشته بود که دوستش آشفته حال آمد و گفت به خدا من ندیدم چه شد اما اشکان را زدند. گفتم کی گفت نمی دانم فقط دیدم که اشکان را زدند. خودم را سرآسیمه رساندم فقط گفت مادر سوختم. با موتوری که می آمد او را به بیمارستان رساندیم. در بیمارستان چند ثانیه از پشت در دیدمش. ده دقیقه بعد در بیمارستان شهید شد”.
پروین فهیمی مادر شهید سهراب اعرابی هم شهادت فرزندش را روایت کرد و گفت شما خوش شانس تر بودید. روزی که در آگاهی شاپور عکس سهراب را شناسایی کردیم یک ماه از سرگردانی من در مقابل دادگاه انقلاب و زندان اوین می گذشت. من می رفتم که سهراب را پیدا کنم و عکس او را به هر زندانی که آزاد می شد نشان می دادم شاید خبری از پسرم داشته باشد. روزهای آخر وحشت کرده بودم که این طولانی شدن و بی خبری و تلفن نزدن دلیلی دارد در تمام این مدت به هر جا می توانستم سر زدم و نامه دادم اما هیچ کسی پاسخ گو نبود و می گفتند زندان است و زنگ می زند. مرا آزار دادند. شکنجه ی روحی دادند”.
مادر ندا از روز شهادت ندا و روزهای بعد از آن سخن گفت: “روزهای پیش از آن حادثه گفت که همه ی ما دیدیم و شنیدیم. ندا تا چند دقیق پیش از حادثه تلفنی با ما در تماس بود. مدت کوتاهی بعد از آخرین تماس استاد ندا با ما تماس گرفت و گفت پای ندا تیر خورده و به بیمارستان شریعتی منتقل شده است. ما به سرعت خود را به بیمارستان رساندیم و استاد موسیقی ندا را دیدیم که سراسر لباس اش غرق در خون است و بعد گفتند کتف اش گلوله خورده و کم کم متوجه مان کردند که پیش از رسیدن به بیمارستان به شهادت رسیده است. مادر ندا گفت که مسئولان پزشک قانونی اجازه خواستند که از مغز استخوان ندا برای پیوند دیگری استفاده کنند که موافقت کردیم. اما خبر شهادت ندا به سرعت منتقل شد. ما سکوت کردیم که بتوانیم جنازه ی او را تحویل بگیریم و صبح روز یک شنبه در پزشک قانونی بهشت زهرا جنازه ی او را به ما تحویل دادند. در تمام این مدت به طور مداوم ماموران و پلیس آمد و شد داشتند اما برخوردشان بسیار محترمانه بود اما اصرار داشتند که قاتل ندا را پیدا کنند به همین منظور تعداد زیادی از دوستان و اعضای خانواده را مورد پرسش و بازجویی قرار می دادند تا قاتل را پیدا کنند اما برای ما مهم نبود فقط می خواستیم با این شرایط کنار بیاییم.
ما خیلی مراسم و برنامه های عمومی اعلام نکردیم که برای مردم اسباب دردسر نشود. برای مراسم ختم به چند مسجد مراجعه کردیم. از جمله مسجد رضا در میدان نیلوفر و چند مسجد دیگر که هیأت امنای مسجد موافقت نکردند.
مسجد امام جعفر صادق بالای پل سید خندان موافقت کرد.. ما هشت و نیم شب اعلامیه را چاپ کردیم و ساعت دوازده و نیم متوجه شدیم که خبر در اینترنت پخش شده است. در عین حال به این دلیل که می دانستیم در مراسم تعداد زیادی شرکت خواهند کرد نگران شدیم که مبادا تعداد دیگری از جوانان در این برنامه بازداشت و یا کشته شوند و به همین دلیل مراسم را لغو کردیم. البته مطمئن هم نبودیم که اجازه ی برگزاری این مراسم داده می شد یا نه چون برای شب هفت هیچ مسجدی به ما اجازه ی برگزاری مراسم را نداد و تنها در بهشت زهرا یک تالار برای صرف شام موافقت کرد اما بعد از نیم ساعت از حراست بهشت زهرا با ما تماس گرفتند و نامه ای نشان دادند که بر اساس آن هیچ کدام از کسانی که در درگیری های بعد از انتخابات کشته شده اند حق برگزاری مراسم را ندارند. این حکم کلی و از طرف وزارت اطلاعات بود که به تمام مساجد ابلاغ شده بود. در مواردی هم شرایط بسیار سختی گذاشته بودند که خانواده ی کشته شدگان باید سه جواز کسب و تعهد نامه می گذاشتند که اگر مردم بیایند اتفاقی نمی افتد. سنگ های بزرگی می انداختند که خانواده ها از برگزاری هر مراسمی منصرف شوند. بعد از مدتی در مقابل سوال ماموران و کارآگاهانی که می گفتند به دنبال قاتل ندا هستند گفتیم ما از شما نمی خواهیم قاتل را معرفی کنید و با این روحیه ی نامساعد به حال خود رهایمان کنید. سهراب را چه کسی کشت؟ اشکان را چه کسی کشت؟
زمانی که ما به مزار ندا می رفتیم با ما کاری نداشتند اما با کسانی که خارج از اعضای خانواده به مزار ندا می رفتند برخورد می شد و در مواردی حتا با یکی از بستگان ما را که سر مزار ندا رفته بود برخورد کرده بودند که چرا می آیی و سر خاک ندا می نشینی.
خانواده ندا شایعاتی را که در مورد حضور پدر ندا در صدا وسیما و یا فرودگاه مطرح شده بود را تکذیب کردند و گفتند تا به حال با هیچ رسانه ای مصاحبه نکرده اند.
تا سپیدی چند ندا فاصله است؟
ساعتی بعد حمید پناهی استاد موسیقی ندا آقا سلطان به جمع سوگواران پیوست و روایت خود را از لحظه ی شهادت ندا چنین توصیف کرد: “پیش از این حادثه ما می گفتیم و می خندیدیم تا زمانی که بعد از درگیری در خیابان و شلیک گاز اشک آور به کوچه پناه بردیم. چشمانمان را مقابل آتش گرفتیم. ساعت دقیقا ۱۸:۱۰صدای کوتاه سفیر گلوله ای را شنیدیم و دیدم که ندا به روی زمین افتاد.
پیش از مرگ فقط گفت: “آقای پناهی سو..” حتا سوختم را نتوانست کامل ادا کند. وقتی گفتم بمان سرش را تکان داد و گفتم دستم را فشار بده دستش را فشار داد.
حمید پناهی حرف های دیگرش را در شعرهایی که برای ندا سروده بود خلاصه کرد و برای حاضران خواند. قرار است این شعر به طور کامل در روزنامه اعتماد منتشر شود اما بخش هایی از آن در زیر می اید :
تا سپیدی چند ندا فاصله است؟
به هوا برخاست از منیت های جاری دور شد
دشمن ظلم و عدوی زور شد
لحظه ای از ما برید .. حر شد و او حور شد
و ندا آمد ندا آمد ندا در نور شد
چه آسان او به من گفت سوختم
و چه آسان او فرو غلطید هم نشین درد شد
زرد شد دخترم سرد شد
تا رهایی را شناخت حور شد
ندا آمد ندا آمد ندا در نور شد



طرح احمدی نژاد برای مادام العمر شدن ریاست جمهوری


20/3/1388


كد: 7878

عنوان پيام : طرح احمدی نژاد برای مادام العمر شدن ریاست جمهوری

نويسنده: علی زمان

ارسال : 2009/6/8--14:38:57

متن پيام:


سلام: در جلسه انتخاباتي مهمي كه با حضور محمود احمدي نژاد، مجتبي هاشمي ثمره، اسفنديار رحيم مشايي، غلامحسين الهام و برخي نمايندگان مجلس كه مورد اعتماد احمدي نژاد هستند (چون آقا تهراني و اسماعيل كوثري) و چند تن از مسئولان مهم ستاد انتخاباتي محمود احمدي نژاد برگزار شده است، احمدي نژاد از قصد خود براي تغيير قانون اساسي خبر داده و گفته است كه هيچ معنايي ندارد رياست جمهوري در ايران دو دوره اي باشد و همان گونه كه نمايندگي مجلس در ايران نامحدود است، دوران رياست جمهوري هم بايد نامحدود باشد. در اين جلسه انتخاباتي كه چند روز پيش از استعفاي مجتبي هاشمي ثمره از مقام مشاورت رياست جمهوري برگزار شده است، احمدي نژاد گفته است كه ماموريت همه طرفداران دولت به ويژه نمايندگان مجلس اين است كه زمزمه هاي تغيير قانون اساسي را سر بدهند. در اين جلسه غلام حسين الهام با طرح مباحث حقوقي و اسماعيل كوثري با طرح مباحث سياسي گفته اند كه در سال آخر رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني هم برخي نمايندگان در مجلس نطق كردند و گفتند كه مي بايد شرايط قانوني براي حذف محدوديت دو دوره اي انتخابات رياست جمهوري فراهم شود؛ اما افكار عمومي، احزاب و گروههاي سياسي از اين ايده استقبال نكردند؛ لذا طرح ياد شده در همان ابتدا مسكوت گذاشته شد. احمدي نژاد پاسخ مي دهد اشتباه آنان اين بود كه طرح شان را پيگيري نكردند و مي بينيد كه تاوان آن را هم پس مي دهند كه انشاالله در دوره دوم تمامي پست هاي سياسي و مراكز مهم مالي را كه در اختيار آنان است، از دست شان خارج مي كنيم و در اختيار خود خواهيم گرفت. احمدي نژاد مي افزايد: البته آنان در انتخابات شوراي شهر دوم هم همين اشتباه استراتژيك را مرتكب شدند و در واقع با برگزاري آن انتخابات در حالي كه مي توانستند فضا را مديريت كنند، ولي اين كار را نكردند و يك سنگر مهم را از دست دادند و آن سنگر سكوي پرش ما به مراحل بعدي شد و اكنون به جايي رسيده ايم كه آنان ديگر از نظر سياسي مرده اند و كارشان تمام است؛ البته اين سنگر هم سكوي پرش ما به مرحله نهايي خواهد بود. احمدي نژاد سپس به تجارب سياسي خود اشاره مي كند و مي گويد البته فكر نكنيد به اين راحتي به اينجاها رسيده ايم. كساني كه به ظاهر دوست ما هستند اما در پشت ديوار خانه مان « اشاره به مجلس » مي نشينند و طرح مي دهند كه مثلاً به بهانه تجميع انتخابات طول دوره رياست جمهوري بنده را كم بكنند تا شايد زودتر از دست من خلاص شوند، اما ديديد كه به نتيجه نرسيدند و نمي دانستند كه ما حالا حالا ها در خدمت آنان خواهيم بود. در اين لحظه حضار مي خندند و احمدي نژاد ادامه مي دهد اولين اشتباه در سياست آخرين اشتباه هم خواهد بود. به نظر شما چرا هرچقدر به ما فشار آوردند كه يكي از نزديكترين همراهان حاضر در اين جمع (اشاره به مشايي) را از قطار دولت پياده كنيم، زير بار نرفتيم؟ چون اگر زير بار مي رفتيم داستان ادامه پيدا مي كرد و روياي كساني كه مي خواستند زمستان ٨٧ دولت را از اكثريت بيندازند تحقق پيدا مي كرد و شكست طرح آنان به خاطر ايستادگي ما بود وگرنه معلوم نبود اين دولت الان به چه سرانجامي رسيده بود. احمدي نژاد مي گويد كساني بودند كه مي خواستند با اختياراتي كه با امضاي ما به دست آورده بودند با اين تصور كه از قدرت فراواني برخوردارند، مسير پرونده هسته اي را عوض كنند؛ ولي ديديد نتوانستند و ناچار صحنه را ترك كردند؛ هر چند اكنون در جاي ديگري مشغول حفر سنگر براي مقابله با دولت اند و برخلاف قول و قرارها، كارهايي مي كنند كه قول داده بودند، انجام ندهند. البته اين اقدامات از ديد ما پنهان نيست و ان را به حسابشان مي گذاريم. احمدي نژاد به ماجراي كردان اشاره مي كند و مي گويد البته در جاهاي ديگري هم گفته ام و مي گويم من حاضر بودم جناب كردان را در كابينه دهم هم جا بدهم و اگر مجلس استيضاح نكرده بود، قطعاً او اكنون وزير كشور باقي مانده بود؛ چرا كه همه شما مي دانيد من در عزل و نصب مقامات دولت هيچ ملاحظه يي ندارم؛ اما به همان ميزان هم كه از ناحيه خارج حتي آن بالايي ها يا قم به بنده براي عزل و نصب ها توصيه يا فشار وارد شود، من زير بار نمي روم و محترمانه مي گويم "شما يا كاره اي نيستيد كه در اين صورت الزامي به پذيرش راي شما ندارم و اگر هم قانون به شما اجازه عزل و نصب داده است، خوب خودتان از اختيار قانوني تان استفاده كنيد، چرا مي خواهيد بنده مايه بگذارم، در حالي كه به همكارانم اعتماد كامل دارم." احمدي نژاد مي افزايد: البته به شما بگويم من برخي از اين آدم ها را از عرصه خارج كرده ام، فعلاً با برخي مدارا مي كنم تا موقع مناسب برسد و آنان را غربال خواهم كرد و يك سرندي را با سوراخ هاي ريز درست كرده ام كه آدم ها به اين راحتي ها نتوانند از آن عبور كنند. هركس از اين سرند عبور كرد دوست ما محسوب مي شود ولاغير! الهام پاسخ مي دهد كه اما تغيير قانون اساسي شرايطي دارد كه ممكن است با مقاومت مجلس مواجه شود. احمدي نژاد مي گويد كه ما بايد از تجارب دوستان مان در آمريكاي لاتين ياد بگيريم. مگر آقاي چاوز نبود كه با مقاومت وصف ناشدني همين تغييرات را در قانون اساسي خودشان اعمال كردند، پس ما هم مي توانيم چنين اقداماتي را انجام دهيم؛ فقط يك شرط دارد و آن هم نترسيدن است. بر اساس این گزارش، احمدي نژاد به حاضران مي گويد پيروزي ما در انتخابات رياست جمهوري دوره دهم قطعي است و ما اهدافي بسيار فراتر از اين انتخابات داريم كه از جمله آن به دست گرفتن برخي مراكز مالي مهم است؛ چرا كه هيچ دليلي ندارد چنين مراكزي خارج از اختيار دولت باشد. منبع: سلام

onsdag 22 juli 2009




!اعتراض چرا؟ تجاوز به «ترانه» مانع شرعی نداشته


اگر، همين جمعه ی گذشته، خانم شادی صدر، حقوقدان و يکی از زنان با ارزش جنبش زنان ايران را، در مقابل چشم همگان و آن گونه وحشيانه و بربر وار، آن هم در خيابانی نزديک به مراسم نماز جمعه، ندزديده بودند، و اگر زنان همراه ايشان آن همه شجاع نبودند و جريان دزدی را برملا نمی کردند، و اگر خانم صدر زن شناخته شده ای نبود و اعتراض به ربودن ايشان گسترش پيدا نمی کرد، کسی از ماموران امنيتی و لباس شخصی های رباينده ايشان به کاری که کرده بودند اعتراف نمی کردند. آن ها به ناچار اعلام کردند که خانم صدر در زندان آن هاست.اما اين اعتراف يک نکته را اثبات کرد و آن واقعيت هراس انگيز و جاری ربودن زنان و مردان کشورمان است در طول يک ماهه اخير و به وسيله ی همين ماموران امنيتی و لباس شخصی؛ آن هم زنان و مردانی که بيشتر شان سرشناس نيستند و خانواده ها ی پريشان حال شان مجبورند به تنهایی دربدر به دنبال آن ها بگردند و بيشترشان هم، از ترس لطمه ديدن عزيزان شان، صداشان در نيآيد. و در ميان همين گم شدگان ربوده شده است که زنان و مردانی شکنجه می شوند و در بسياری از موارد مورد تجاوز قرار می گيرند. و اگر صداي دادخواهی در برابر اين بيداد وجود داشته باشد با تهديد مستقيم ماموران امنيتی خاموش می شود و تنها در مواردی معدود خبر اين فجايع هولناک در زير سقف آسمان کشورمان و جهان طنين می يابد.در همين يک ماهه ی گذشته، چندين خبر از ربوده شده ها و دستگير شدگانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند به بيرون از دخمه های ولايت فقيه درز پيدا کرده است و فضا طوری شده است که ديگر به آسانی می شود دزديدن «ترانه موسوی»، دختر جوان و زيبای سرزمين مان را باور کرد. می شود باور کرد که شکنجه ی او، تجاوز به او، و کشتن او ـ که از زبان دوست، شاهدان خيابانی، و هم بندهايش ـ شنيده شده واقعيتی هراس انگيز است. و می شود باور کرد که، همچون مورد ندا و سهراب، ترانه نيز تنها يک مورد و يک قربانی نيست و، همان گونه که ندا و سهراب تبديل به شاهدان قتل های خيابانی ماموران امنيتی حکومت مسلط در ايران شده اند، ترانه نيز نمادی از بلای شکنجه و تجاوزی است که در زندان هايي قرون وسطايي اين حکومت بر دختران و پسران سرزمين مان روا داشته می شود. حکومت مسلط بر ايران، همانگونه که قتل ندا و سهراب را با عنوان سرکوب «شورش» يا «توطئه خارجی» مجاز می داند، تجاوز به ترانه و ترانه ها را نيز به عنوان غيرانسانی ديگری «مشروعيت» می بخشد. و همين مشروعيت بخشی (يا توجيه شرعی) ها است که حکومت اسلامی را، در سرآغاز قرن بيست و يکم، به تجديد حيات يک دايناسور ماقبل تاريخ تبديل می کند.در سراسر جهان شکنجه و تجاوز به زندانيان امر نادری نيست و امکان اينکه اين امر در همه ی زندان های جهان، از کشورهای آمريکايي و اروپايي گرفته تا زندان های کشورهای عقب مانده از قافله ی تمدن، اتفاق بيافتد بسيار زياد است. اما همه می دانيم که چنين تجاوزهايي از نظر قوانين آن سرزمين ها عملی غير قانونی محسوب می شود و چه بسا ماموری که دست به چنين کاری زده باشد مجازات می شود. يعنی، ظاهراً، در هيچ کجا هيچ قانون نوشته شده ای وجود ندارد که بگويد تجاوز به زنی زندانی بلامانع است! معمولا اين گونه تجاوزها ناشی از پيچيدگی روانی زندانبانان است؛ و همان گونه که روزانه ده ها زن در خانه ها و خيابان ها و پارک های سراسر جهان به وسيله ی بيماران روانی خطرناک مورد تجاوز قرار می گيرند، برخی از ماموران امنيتی کشورها نيز که گرفتار بيماری روانی اند به زندانی خود ـ که عملاً بی دفاع تر از زنان بيرون زندان است تجاوز می کنند. در عين حال، به خصوص در سرزمين های متمدن، و در اغلب موارد، هنگامی که زندانی مرخص می شود می تواند از زندانبانش شکايت کند و مسئولين قضایی هم با آن زندانبان همانگونه عمل می کنند که با يک متجاوز خطرناک. يعنی، او را دستگير کرده، محاکمه و مجازات می کنند؛ و چه بسا مجازات او مجازاتی سخت تر از متجاوزان ديگر است چرا که او مامور دولت بوده و در حين انجام وظيفه دست به اين جنايت هولناک زده است. حتی اگر اين حادثه در کشورهایی پيش آيد که جزو کشورهای متمدن و آزاد نيستند نيز دولت ها سعی می کنند تا بر آنها سرپوش بگذارند و هر چه زودتر شخص متجاوز را گم و گور کنند تا آبرويشان پيش جهانيان نرود. در واقع، در سطح بين المللی، فضا طوری شده است که حتی اگر دولت ها بکوشند تا شکنجه را امری مجاز برای «اعتراف گيری در راستای حفظ امنيت کشور» به حساب آورند اما چنين توجيهی در مورد تجاوز به زندانی که اسير دست زندانبان خويش است صدق نمی کند. در کشورهای متمدن، ماموری که به زنان يا مردان زندانی تجاوز می کند ـ چه بيمار روانی باشد و چه جنايتکار حرفه ای ـ خود به خوبی می داند که عمل اش غير قانونی است؛ حتی اگر مقام بالاتری به او اجازه ای ضمنی داده باشد؛ و حتی اگر فرد مورد تجاوز قرار گرفته بدترين عمل را انجام داده باشداما در حکومت اسلامی ايران اين ضوابط بی معنی است و حکومت با تکيه بر اختياراتی که شريعت به او داده است با خيال راحت دست به شکنجه و تجاوز می زند و بخاطر اين کار نه احساس شرم می کند و نه خود را نيازمند به توجيه می بيند، و کار را بجایی می کشاند که شکنجه و تجاوز را در رديف عبادات يکتاپرستانه ی خود قرار می دهد. بدين ترتيب، شکنجه دادن و تجاوز کردن در زندان های جمهوری اسلامی، از نظر قانون مبتنی بر شريعت تنظيم شده بوسيله ی فقها، عملی خلاف نيست. در حکومت اسلامی ماموران امنيتی يا موتور سواران لباس شخصی می دانند (و به خوبی هم می داند) که عمل شان، يعنی شکنجه و به خصوص تجاوز به زن يا مردی که اسير آنها است، از نظر شرعی (که گاه با فتوای مجتهدی نيز همراه است) جزو حقوق عادی و مشروع آنها به حساب می آيد و، در نتيجه، اگر کسی چنين نکند از حق خود ـ آن هم به خاطر اخلاق و انسانيتی که بيرون از چارچوب اعتقادات جمهوری اسلامی است ـ گذشته است. البته اينجا و آنجا، و به خصوص در يک ماهه ی گذشته، می بينيم برخی ها، که البته اکنون اغلب شان در صف «اپوزيسيون خودی» حکومت قرار گرفته اند، در رد اينگونه اعمال سخن می گويند. اما سخنان آنها نيز صرفاً جنبه ی اخلاقی و حقوق بشری دارد و به معتقدات شخصی شان در اين زمينه ها بر می گردد. اما اعتراضات و مخالفت هایی بر اين پايه نمی تواند از نظر شرعی بر اعمالی که در زندان های جمهوری اسلامی صورت می گيرد ايرادی اصولی وارد کند. از سوی ديگر، از آنجا که در قانون اساسی جمهوری اسلامی شکنجه ممنوع شده است، برخی تصور می کنند که می توانند بر اساس اين قانون به شکنجه و تجاوز در زندان های حکومت اعتراض کنند. اما، صرفنظر از بحث تضادهای شريعت مذهب دوازده امامی با قانون اساسی سال 58 که بناچار بايد ظاهری متمدنانه بخود می گرفت، همين قانون حکم می کند که همه ی امور بايد بر حسب شريعت باشد و حتی شورای نگهبان را مأمور می کند که مراقب باشد قانونگذاران از «شرع مبين» تخطی نکنند. بنابراين، در اين حکومت، شرع بر قانون برتری دارد و می تواند امور غيرقانونی را شرعی و در نتيجه قابل اجرا کند. نمونه ی مشهور اين امر قتل های زنجيره ای بود که مأموران اجرایی با «گرفتن فتوا از مجتهد» آن قتل ها ـ ظاهراً امر به معروف و نهی از منکر ـ انجام دادند و هيچ دادگاهی هم محکوم شان نکرد.در اين مورد کافی است که نگاهی به متن قانون اساسی جمهوری اسلامی بيندازيم و ببينيم که در مقدمه ی آن و به صراحت آمده است: « قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبین نهادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه ایران براساس اصول و ضوابط اسلامی است».در عين حال، من در اين جا کاری به اعمالی همچون سنگسار، قطع دست و پا و درآوردن چشم و تازيانه زدن ندارم؛ با اين که در فرهنگ انسان متمدن امروز همه اين ها نيز از بدترين انواع شکنجه به حساب می آيند، چرا که شريعت آنها را جزو «تعزيرات» و «مجازات ها» قرار می دهد که ربطی به رفتار با زندانی در قبل از صدور حکم مجازات شان ندارد. من فقط می خواهم به بخش تجاوز به زنان زندانی، در دوران بازجویی و انتظار برای محاکمه شدن بپردازم که ربطی به بحث فقهی تعزيرات و مجازات ها ندارد. و می خواهم نشان دهم که چرا از نظر شريعت حاکم بر حکومت اسلامی مسلط بر ايران، تجاوز به «زندانيان سياسی» مشروع است. در اين مورد بايد توجه کنيم که، از نظر اين شريعت و کارگزاران آن، «زندانی سياسی» حکم «اسير کافر» را دارد و، در نتيجه، احکام اسير و برده شامل حال او می شود.می دانيم که در زمان پيدايش اسلام برده داری، برخلاف کشورهايي چون ايران، در عربستان رواج داشته است و به همين دليل هم قرآن آن را امری بديهی انگاشته و فقط دستوراتی در ارتباط با برده و برده داری داده است. که آنها را آقای محسن کديور، از متفکرين نوگرای مسلمان، در يک سخنرانی مفصل خود به اين شکل جمع بندی کرده اند:«قرآن في الجمله مسئله ی بردگي را امضا كرده و پذيرفته است كه آدميان به آزاد و برده تقسيم مي‌شوند و بردگان در بسياري موارد از حقوق كمتري از آزادگان برخوردارند».البته مقاله ی آقای کديور در توضيح آن است که قرآن لحن موافقی با برده داری ندارد. توضيحات مفصل ايشان به بحث کنونی بر نمی گردد و علاقمندان می توانند به متن همين سخنرانی ايشان مراجعه کنند؛ اما واقعيت آن است که وجود و قبول برده داری در اسلام سبب شده است تا انواع و اقسام شعب و مذاهب اين دين برای برده داری قوانينی وضع کنند که بيشترين آن در بين شيعيان تنظيم شده است. صاحبان مذاهب ديگر اسلامی، يعنی مسلمانان سرزمين هایی که در قلمروی امپراتوری (يا خلافت) عثمانی قرار داشتند تا اوایل قرن بیستم به برده داری رسمی ادامه داده بودند، و تنها با تجزیه ی امپراتوری (يا خلافت) عثمانی در سال 1926 میلادی و با فشار کشورهای اروپایی فاتح، و به خصوص بخاطر حضور شخصی چون آتاتورک که علاقمند به پيوستن به قوانين دنيای متمدن بود، قانون منع برده داری بين المللی را پذيرفتند و، در پی آنها، کشورهای ديگر مسلمان نيز به آن ها پيوستند. کشور عربستان سعودی و يمن آخرین کشورهای مسلمان بودند که به ناگزير قانون منع برده داری را امضا کردند. ايران يکی از معدود کشورهای مسلمان بود که هيچوقت برده داری را قبول نداشته و در دوران مدرن هم قوانين منع برده داری را امضا کرده بود.اما، متأسفانه، با بقدرت رسيدن علما و فقهای شيعه در ايران، و با تاکيدی که در ابتدای قانون اساسی اين حکومت بر اسلامی بودن همه ی قوانين موجود در قانون اساسی شده بود، در واقع برده داری نيز به صورت غير رسمی اما در قالب چاره جویی برای مخالفين سياسی تجديد حيات کرد و قواعد و ضوابط برده داری به صورتی وسيع در زندان های حکومت اسلامی در مورد زندانيان سياسی بکار گرفته شد. بد نيست اندکی به اين ضوابط و قواعد بپردازيم.در احاديث «معتبر» ی که اکنون آقايان آيت الله های شيعی در ايران به آن اعتقاد داشته و آن ها را قابل الاجرا (نه لزوماً لازم الاجرا) می دانند، در ارتباط با برده يا اسير جنگی سخن بسيار رفته که مختصری از آنها را در اين جا ذکر می کنم:در کتاب «منهاج الصالحين» (1 / 373، 379 و 380) و کتاب «جواهر» (21 / 128) به روشنی آمده است که: «زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده به مجرد استيلاي فاتحان مسلمان بر آنان مملوك و برده به حساب مي‌آيند. از كليه ی غنايم منقول (اعم از اشياء و افراد) ابتدا قطايع الملوك و صفاياي اموال و آنچه را ولي‌امر به مقتضاي ولايت مطلقه‌اش صلاح بداند جدا كرده به عنوان فيء به امام تعلق مي‌گيرد، [آنگاه] پس از برداشتن خمس آنها، باقي‌مانده بين مجاهدان يعني سربازان حاضر در جنگ تقسيم مي‌شود. به نحوي كه هر سرباز، مالك سهمي از غنايم ـ از جمله غلامان و كنيزان ـ مي‌شود. شرط اصلي بردگان در اين مورد كفر اصلي اسير است، اعم از كافر حربي و اهل كتاب، مادامي كه معاهد، مستأمن يا وفادار به ذمه نباشند. بنابراين، مسلمان از اين طريق مملوك نمي‌شود. اما اگر اسير پس از اسارت مسلمان شد، اين تغيير دين باعث الغاي بردگي و رفع استرقاق نمي‌شود و كماكان برده باقي مي‌ماند».و يا در کتب «شرايع‌الاسلام»( 2 / 59)، «جواهر الكلام» (24 / 229)، «العروه الوثقي»(2 / 368)، و «مهناج‌ الصالحين» (2 / 66) می خوانيم که: «اگر افرادي از دارالحرب – اعم از ساكن دارالحرب يا خارج از آن – از راه سرقت، خيانت، نيرنگ، غارت، اسارت و زور از جانب غيرنظاميان يا از جانب نظاميان ربوده شوند و به دارالاسلام آورده شوند، در حكم غنيمت محسوب مي‌شوند و پس از پرداخت خمس آنان، ملك رباينده محسوب شده، تصرف در آنها جايز و خريد و فروش آنها مباح است. حتي اگر اخذ اين افراد توسط غيرمسلمانان صورت بگيرد، خريد مسلمانان از ربايندگان كافر حتي با علم به اينكه مأخوذ از طريق زور و سرقت و خارج از جنگ به تملك كافر درآمده، مجاز است».اما ساده انگارانه است اگر فکر کنيم که اين آقايان برده داری و تجاوز به اسير را فقط به ميدان جنگ و «دارالحرب» (يعنی کشوری که با آن در حال جنگ هستيم) مربوط می دانند. در «العروه الوثقي» (2 / 367)، «تحرير الوسيله» (1 / 352)، «العروه الوثقي» (كتاب الخمس ـ 22) می خوانيم که: «حكم بردگي تنها منحصر به حاضران در ميدان جنگ يا نظاميان نيست، بلكه كليه ساكنان دارالحرب اعم از نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، كودك و كهنسال كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته‌اند مشمول حكم فوق هستند. اسارت منجر به بردگي نتيجه ی مطلق جنگ‌هاي مسلمانان با غيرمسلمين است و منحصر در جهاد ابتدايي يا جهاد دفاعي نيست. حتي مشروط به حضور پيامبر (ص) يا امام (ع) يا اذن ايشان هم نيست...».مقررات برده داری هم، جزء به جزء، در کتب «جواهر» (30 / 307)، «العروه الوثقي» (2 / 848) و «منهاج الصالحين» (2 / 277) تحت عنوان « اهم احكام بردگان»شرح داده شده است که چند مورد آن را که هم اکنون در ايران اجرا می شود را در اين جا می آورم:«برده، غلام و كنيز ملك مولاي خود هستند و مالك شرعاً مجاز است هرگونه صلاح مي‌داند در ملك خود تصرف كند. در هيچ ‌يك از تصرفات مولي رضايت مملوك شرط نيست. برده در حوزه ی مباحات (احكام حلال) موظف است رضايت مولي را تأمين كند. برده موظف است آنچه مولي تعيين كرده بخورد و بياشامد، آنچه مولي مشخص كرده بپوشد، در آنجا كه مولي اسكانش داده ساكن شود، آنگونه كه مولي مي‌طلبد خود را بيارايد يا بپيرايد و آنگونه كه او مي‌خواهد سخن بگويد و رفتار كند. اطلاق آيه ی شريفه ی «عبداً مملوكاً لا يقدر علي شيء» (نحل 75) جز اين نيست».يا «مردان و زنان متأهل به مجرد رقيت و مملوك شدن (برده شدن)، عقد ازدواجشان بدون نياز به طلاق فسخ مي‌شود ولو به بردگي مولاي واحدي درآمده باشند».يا «مالكيت مرد نسبت به برده ی مؤنث در حكم ازدواج با وي است. بنابراين هرگونه استمتاع (بهره برداري) جنسي مرد از كنيزانش جايز است». يا «مولي علاوه بر اينكه حق دارد كنيزش را – حتي بدون رضايت وي – به زوجيت غلام خود يا غلام غير (با اذن مالك وي) يا حري درآورد، مجاز است مملوك مؤنث خود را بدون ازدواج، و حتي بدون رضايت وي، در اختيار مرد ديگري، ولو يكي از غلامانش، قرار دهد. در اين عمل كه به آن "تحليل" گفته مي‌شود، تعيين مدت و ذكر مهريه لازم نيست و تنها اذن در انتفاع است. با تحليل كلية استمتاعات (بهره برداري های) جنسي مجاز است مگر اينكه موردي از سوي مولي استثنا شده باشد».حال، برای اين که بدانيد اين مقررات شرعی همچنان و هم اکنون نيز در جامعه ی ما قابل اجرا هستند بد نيست نگاهی به سخنان آيت الله مصباح يزدی در سال 1372 بياندازيم: «در اسلام چاره‌ها و تدبيرها انديشيده شده تا نظام بردگي برچيده شود، ولي اين به آن معنا نيست كه بردگي مطلقاً در اسلام محكوم است. اگر در جنگ مشروع مسلمان‌ها بر كفار مسلط بشوند و آنها را اسير بگيرند، اسير كافر در دست مسلمانان پيروز، حكم برده را دارد و احكام بردگي بر او ثابت است. امروز هم اگر چنين جنگي اتفاق بيفتد، حكم همين است. اينگونه نيست كه بردگي به طور كلي برچيده شده باشد و لازم باشد كه كتاب عتق شسته شود. البته بردگي آن روز بر اساس تبعيض نژادي بود. سياهان و مردم ضعيف را به دام مي‌انداختند و مي‌فروختند. اما اگر امر دائر شود بين اينكه دشمن شكست خورده را بكشند يا اسيرش كنند، كدام انساني‌تر است؟ دشمني كه اسير شده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهند كرد (اما) اگر وي را بكشند ادامة حيات و بازگشت به رويش بسته مي‌شود، ولي اگر برده باشد ممكن است تدريجاً در دارالاسلام تربيت شود و به صورت انسان شايسته‌اي درآيد. به هر حال مسألة بردگي في‌الجمله در اسلام پذيرفته شده است و ما از آن دفاع مي‌كنيم.». تا به امروز هيچ کدام اين «احکام شرعی» بوسيله ی هيچ مجتهد و مرجعی نفی و لغو نشده است و چون اکنون حکومتی بر ايران مسلط است که در اختيار اين مجتهدين و حافظ احکام آن هاست، عملاً می بينيم که در زندان های حکومت اسلامی نسبت به «زندانيان سياسی» (که در واقع کافر و مرتد و، در نتيجه، اسير و برده محسوب می شوند) بر اساس همين احکام عمل می شود.فقهای شيعی و شريعت اکنون به جای نشستن در مساجد و خانه های خود به دليل نشستن در صدر يک کشور و داشتن قدرت نظامی و سياسی کار را بجایی کشانده اند که امکان هيچگونه مصالحه و تجديد نظری در اين احکام وحشيانه و شرم آور وجود ندارد و پس هنوز نمی توان با پذيرش روحانيت و شريعت آن به اين اعمال غير انسانی اعتراض کرد. يعنی، چنين اعتراضی از نظر شرعی به قول خودشان «مسموع:» نيست. اين گونه است که می توان به اين نتيجه رسيد که در شرايط موجود، تنها کسانی می توانند به اين نوع قتل ها و تجاوزها اعتراض کنند که با کل اين حکومت مخالف باشند.حکومتی که «حقوق بشر» را پديده ای غربی (يعنی از آن دارالکفر) می داند، خود بخود نمی تواند مقررات مندرج در «کنوانسيون رفع تبعيض» يا «منع برده داری»، يا «مبارزه با خشونت» را بپذيرد مگر اينکه آنها را «اسلامی» کند که در آن صورت چيزی از اهميت و کارکرد مثبت آن ها باقی نمی ماند. توجه کنيدکه يکی از دلايل ناگفته ی تاکيدی که مسئولين امور اين روزها مرتب در مورد تظاهرکنندگان سياسی داشته و آن ها را «آلت دست و مجری فرامين توطئه گران کشورهای آمريکا يا اروپا يا اسراييل» می نامند در واقع زمينه سازی برای آن است که به مامورانشان بفهمانند که اين «اسيران» کافرند و آنها می توانند با آنها همان رفتاری را داشته باشند که «مولا»ی مسلمان با برده به چنگ آورده و شکست داده اش دارد. و چنين است که، هر روز بيشتر از گذشته روشن می شود که تا حکومت و مذهب در ايران ما در هم آميخته اند همين وضعيت برقرار است و تا جدا نشدن شريعت و سازمان مذهبی از حکومت نمی توان انتظار تغيير چشم گير اوضاع را داشت و بايد منتظر بود که هر روز نامی تازه بر فهرست تجاوز شدگان شناخته شده ای همچون زهرا کاظمی و ترانه موسوی، و صدها زن و حتی مرد گمنام ديگر افزوده شود.
__________________



.