Radio Farda
تأملاتی پیرامون سیاستهای کارآمد و ناکارآمد
چه باید کرد؟ چه نباید کرد؟
اکبر گنجی
۱- میلیتاریسم و فاندامنتالیسم:جرج بوش با سیاستهای نظامیگرایانهی خود باعث رشد بنیادگرایی در منطقهی خاورمیانه شد. هدف اصلی او، عملی کردن طرح خاورمیانهی بزرگ از راه حملهی نظامی به عراق و افغانستان، و حمایت یکجانبه از دولت اسرائیل بود. برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای منطقه هم بخشی از این طرح بود.
فشار به دولتهای سکولار منطقه برای برگزاری انتخابات آزاد به سرعت تغییر کرد و کنار گذارده شد. برای اینکه برگزاری انتخابات آزاد به پیروزی بنیادگرایان منتهی میشد.
دلیل این امر تا حدودی روشن است. دولتهای مستبد و فاسد و سکولار منطقه مورد حمایت آمریکا و برخی دولتهای غربی بوده و هستند. در این شرایط،، بنیادگرایی تنها بدیل (آلترناتیو) سکولاریسم است؛ و ضدیت با آمریکا و جهان غرب هم بخشی از واکنش به دولتهای دستنشاندهی آمریکایی است. مردمی که تحت سلطهی دولتهای فاسد قرار دارند، راه نجات و رهایی را در ضدیت با واقعیت جست و جو میکنند. این چنین بود که حماس در فلسطین به پیروزی رسید.
اگر حسنی مبارک هم انتخابات آزاد برگزار میکرد، به احتمال زیاد، اخوان المسلمین پیروز انتخابات میشد. همین داستان در عربستان دارای حکومت مرتجع مورد حمایت آمریکا قابل تصور است. هر گونه تحلیلی پیرامون رشد بنیادگرایی در خاورمیانه، بدون در نظر گرفتن سیاستهای نظامیگرایانه و معیارهای دوگانه (double standard) دولت آمریکا، تحلیلی غیر منطبق با واقع خواهد بود.
۲- بهشت خاورمیانه، جهنم ایران:شاید برای مردم خاورمیانه وعدههای رهاییبخش بنیادگرایی ایدهآل و آرزو باشد. اما آن چه برای آنان آرزو و بهشتآفرین است، برای مردم ایران جهنم آفرید و همه را در شعلههای آتش خود سوزانده است.
دولت جرج بوش شرایط جهانیای به سود بنیادگرایان حاکم بر ایران، و به زیان جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران پدید آورده بود. آن سیاست نه تنها به زیان مردم ایران بود، بلکه به شدت به اعتبار و مشروعیت بینالمللی آمریکا آسیب وارد آورد.
غروب و افول جرج بوش، غروب و افول سیاستهای نظامیگرایانه بود. بوش و همفکران او، مسألهی غنیسازی اورانیوم را به مسألهی اصلی روابط ایران و جهان غرب تبدیل کرده بودند.
هیچ ایرانیای خواهان حملهی نظامی هیچ دولتی به ایران نبوده و نخواهد بود. وقتی احتمال حملهی نظامی به ایران افزایش یافت، دموکراسیخواهی و دفاع از حقوق بشر به محاق رفت. بوش و همفکران او بزرگترین خدمت را به بنیادگریان حاکم بر ایران کردند. بنیادگرایان خواهان آن بودند و هستند که همیشه ابرهای تیره و تار حملهی نظامی بر فضای ایران حاکم باشد تا آنها بتوانند تحت پوشش دفاع از کشور و امنیت ملی، فضایی امنیتی بر جامعه حاکم سازند.
از سوی دیگر، شعار «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» توانایی آن را دارد که از طریق فریب مردم، اجماع ملی پدید آورد.
۳- افول نظامیگری، امکانپذیری دموکراسیخواهی:آمدن اوباما، پیروزی بزرگی برای مردم ایران و جنبش دموکراسیخواهی آنان بود. یعنی همین که سیاستهای نظامیگرایانه کنار گذاشته شد، همین که طرحهای ابلهانهی حملهی نظامی به ایران به محاق رفت، بزرگترین کمک به جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران بود و هست.
اینکه دولت اوباما و دیگر دول غربی به صراحت گفتهاند که مسائل داخلی ایران به ما مربوط نیست، برای دولت خودکامهی ایران که تمامی مشکلات و مسائل جامعه را به گردن آمریکا میاندازد، بدترین سیاست است.
آنچه در سالهای گذشته بارها و بارها بر آن تأکید شد، اما متأسفانه به آن توجه نگردید، این بود و هست که «مسألهی نقض سیستماتیک و گستردهی حقوق بشر در ایران باید به مسأله اصلی ایران و روابط کل جهان با دولت ایران تبدیل شود» بهترین سیاست برای شکست دادن نظام سلطانی حاکم بر ایران بود و هست.
این رژیم نمیتواند مردم را سرکوب کند، جوانهای آنها را به گلوله ببندد، فعالان سیاسی را بازداشت کند، بازداشتشدگان را در سلولهای انفرادی شکنجه کند، اعترافات استالینیستی درست کند؛ و در عین حال اجماعی ملی حول محور «سرکوب» برسازد.
اگر سیاستهای نظامیگرایانهی دولت آمریکا ادامه مییافت، سرکوبگریهای نظام سلطانی اعتراض چندانی بر نمیانگیخت؛ یا اگر هم بر میانگیخت، گوش شنوایی نمییافت.
از تذکار این نکتهی مهم نباید غافل شد که تهدیدات نظامیگرایانهی دولت اسرائیل نیز به سود رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران است؛ کما اینکه بقا و دوام دولت احمدینژاد هم به سود دولت اسرائیل تمام شده و میشود. دولت اسرائیل با وجود احمدینژاد و خامنهای، نیاز چندانی به فعالیت برای همجبهه کردن دیگران با خود ندارد.
۴- تثبیت مسألهی اصلی:انتخابات ۲۲ خرداد و حوادث پس از آن، دستاوردهای زیادی داشته و باید از زوایای گوناگون مورد ارزیابی قرار گیرد. نظام دموکراتیک نظامی است که در آن میتوان زمامداران را به روشهای مسالمتآمیز (یعنی از طریق صندوقهای رأی گیری) تغییر داد. سلطان خواست مسالمتآمیز مردم را نادیده گرفت و مانع تغییر و اصلاح شد.
یکی از مهمترین دستاوردهای این رویداد، تثبیت این نظر بود که حقوق بشر و دموکراسی مسأله اصلی است. مسألهی اصلی مردم ایران گذار مسالمتآمیز از نظام خودکامهی سلطانی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
حتی اگر اثبات شود که رژیم حاکم بر ایران به بمب اتمی دست یافته است، این امر مشکل چندانی برای آن پدید نخواهد آورد. برای اینکه در منطقه ای که ایرانیان زندگی میکنند، دولتهای اسرائیل، هند، پاکستان، روسیه، قزاقستان و ... دارای بمب اتمی هستند. بهترین سیاست، سیاست خلع سلاح اتمی و شیمیایی کل منطقه است؛ نه سیاستهای دوگانه معیار که چهرهای برحق از نظام سلطانی ایران میسازد.
آن دارویی که از هر سمی برای این رژیم مهلکتر است، داروی حقوق بشر است. تظاهرات مسالمتآمیز تهران، کشته شدن جوانهای رشید ایرانزمین و عکسهای ندا آقاسلطان دنیا را تکان داد. وضعیت زندانیان این رژیم هم قادر به تکان دادن مردم جهان است.
۵- سیاست تهاجمی، سیاست تدافعی:رژیم سلطانی حاکم بر ایران، در مسألهی انرژی هستهای تهاجمی عمل کرد و میکند. سیاستهای دبل استاندارد غرب در این زمینه را به چالش میکشد.
اما همین رژیم در مسألهی حقوق بشر، تدافعی است. مجبور است دروغ بگوید؛ کشتهها را انکار کند؛ قتل ناجوانمردانهی ندا آقاسلطان را به گردن توطئههای غربیان بیندازد؛ بازداشت هزاران تظاهرکننده را بسیار کمتر نشان دهد؛ تخریبهای گستردهی اراذل و اوباش سازماندهیشدهی خود را به گردن مخالفان بیندازد؛ سر و ته انتخابات متقلبانه و بیآبرویش را به سرعت جمع و جور کند تا بوی گند آن بیش از این مشکل تنفسی برای خود و دیگران ایجاد نکند.
شعار و مدعای استقلال ملت ایران، وقتی مردم از حق تعیین سرنوشت محروم باشند، از محتوا و مضمون خالی خواهد بود.
۶- نقطهی ضعف رژیم، نقطهی قوت رژیم:مسألهی اصلی، مسألهی حقوق بشر است. مگر حق تعیین سرنوشت (نظام دموکراتیک) یکی از حقوق اساسی انسانها نیست (مادهی ۲۱ اعلامیهی جهانی حقوق بشر.)
سیاست درست، سیاستی است که حقوق بشر را به اصلیترین چالش داخلی و بینالمللی رژیم سلطانی حاکم بر ایران تبدیل کند. مهمترین نقطه ضعف این رژیم، مهمترین نقطهی قوت آن است. رژیم دارای یکی از سازمانیافتهترین نهادهای سرکوبگر است. این ابزار که نقطهی اتکای اوست، نقطهی فروپاشی او خواهد بود.
هیچ رژیمی قادر نیست که صرفاً بر اساس ابعاد سرکوبگرانه - یعنی مناسبات حاکی از اجبار و زور مستقیم و عریان - که ارتش، پلیس، زندان نمادهای آناند، به بقا ادامه دهد. رژیمها مجبور به درونی ساختن باورها و نظامهای مفهومیای هستند که مناسبات اجتماعی سرکوبگرانه مقبول میسازند. ابعاد ایدئولوژیک دولت - یعنی نهادهایی اجتماعی چون مدرسه، دین، اصناف، انجمنهای سیاسی، رسانههای همگانی - باید توجیه را درونیسازی کنند.
سه دهه مصرف دین توسط دولت، باعث فرسایش باورنکردنی دین شده است. رسانههای دولتی فاقد اعتبارند. پاکسازی مداوم دانشگاه همچنان ادامه دارد و سلطان همچنان از وضعیت دانشگاهها مینالد و نگران است. سرکوب عریان، سرشت رژیم را به نمایش گذارده است.
نقطهی قوت رژیم را باید به جهانیان نشان داد. فقط صحنههای تکاندهندهی خیابانها نیستند که نقطهی قوت رژیم را نشان میدهند؛ زندان، سلولهای انفرادی، اعترافات تلویزیونی، بازداشتشدگان، اینها هم نقطهی قوت سلطان را برملا میکنند.
راستی سعید حجاریان برای چه در سلولهای انفرادی رژیم محبوس است؟ مهسا امرآبادی را که در انتظار زاده شدن نوزادش است، به زندان اوین بردهاند که در آنجا وضع حمل کند. نگران نباشید؛ همسرش (مسعود باستانی) را هم به اوین بردهاند تا دور از همسر و نوزادشان نباشد.
اینجا آن جایی است که تمامی برج و باروی آرمانخواهی و عدالتطلبی به یکباره فرو میریزد. رژیمی که از ارتباط قلبی مردم و رهبر سخن میگوید، فرزندان مردم را میکشد و حتی اجازه نمیدهد تا پدران و مادران و فرزندان برای عزیزشان مجلس ترحیم برگزار کنند.
آنها که به دنبال تغییر سیاست دولتهای غربی با دولت ایرانند، بهترین کاری که باید صورت دهند آن است که مسألهی جنایات و سرکوبهای رژیم را به یکی از مسائل حوزهی عمومی جوامع غربی تبدیل کنند. اگر این خواست محقق گردد، نتایج بسیاری پدید خواهد آورد.
۷- سیاست معطوف به عمل جمعی:برابری، بنیاد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. آزادی یکی از اصلیترین حقوق آدمیان و از لوازم نظامهای دموکراتیک است. اما اولویت دادن به حقوق بشر، به معنای فروکاستن حقوق بشر به صدور بیانیه نیست. دهها نهاد حقوق بشری ایرانی و بینالمللی به خوبی نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران را گزارش میکنند. این میزان از فعالیت کارکردهایی داشته و دارد که تا کنون دیدهایم.
فعالیت حقوق بشری باید از مقام نظرورزی و صدور بیانیه، به «عمل جمعی» منتهی شود. رژیم سلطانی ایران یاد گرفته است که چگونه از پس بیانیههای نقض حقوق بشر برآید. تا کنون مدافعان حقوق بشر رژیم را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم کردهاند؛ اما اینک نوبت عمل (عمل جمعی مسالمتآمیز) است. اعمالی که بتوانند «مسألهی ایران» را جهانی سازند.
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ایران در برابر مقر سازمان ملل متحد، یکی، فقط یکی از مصادیق عمل جمعی مسالمتآمیز است. همین که گروهی از روشنفکران با شکستن دیوارهای بتونی مذهبی - غیر مذهبی، لیبرال - مارکسیست، و غیره بتوانند در یک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند، یک گام به پیش است. البته این اقدام، فقط و فقط،، معطوف به «اعتراض به سرکوب سیستماتیک» و «درخواست آزادی زندانیان سیاسی - عقیدتی» است. هیچ پرچم و بیرقی بالا نخواهد رفت و هیچ شعاری که به معنای تأیید یا نفی گروهی خاص باشد، سر داده نخواهد شد.
شرکتکنندگان در این عمل جمعی، در این خصوص که گامی عملی در اعتراض به بازداشتهای سرکوبگرانهی اخیر
چه باید کرد؟ چه نباید کرد؟
اکبر گنجی
۱- میلیتاریسم و فاندامنتالیسم:جرج بوش با سیاستهای نظامیگرایانهی خود باعث رشد بنیادگرایی در منطقهی خاورمیانه شد. هدف اصلی او، عملی کردن طرح خاورمیانهی بزرگ از راه حملهی نظامی به عراق و افغانستان، و حمایت یکجانبه از دولت اسرائیل بود. برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای منطقه هم بخشی از این طرح بود.
فشار به دولتهای سکولار منطقه برای برگزاری انتخابات آزاد به سرعت تغییر کرد و کنار گذارده شد. برای اینکه برگزاری انتخابات آزاد به پیروزی بنیادگرایان منتهی میشد.
دلیل این امر تا حدودی روشن است. دولتهای مستبد و فاسد و سکولار منطقه مورد حمایت آمریکا و برخی دولتهای غربی بوده و هستند. در این شرایط،، بنیادگرایی تنها بدیل (آلترناتیو) سکولاریسم است؛ و ضدیت با آمریکا و جهان غرب هم بخشی از واکنش به دولتهای دستنشاندهی آمریکایی است. مردمی که تحت سلطهی دولتهای فاسد قرار دارند، راه نجات و رهایی را در ضدیت با واقعیت جست و جو میکنند. این چنین بود که حماس در فلسطین به پیروزی رسید.
اگر حسنی مبارک هم انتخابات آزاد برگزار میکرد، به احتمال زیاد، اخوان المسلمین پیروز انتخابات میشد. همین داستان در عربستان دارای حکومت مرتجع مورد حمایت آمریکا قابل تصور است. هر گونه تحلیلی پیرامون رشد بنیادگرایی در خاورمیانه، بدون در نظر گرفتن سیاستهای نظامیگرایانه و معیارهای دوگانه (double standard) دولت آمریکا، تحلیلی غیر منطبق با واقع خواهد بود.
۲- بهشت خاورمیانه، جهنم ایران:شاید برای مردم خاورمیانه وعدههای رهاییبخش بنیادگرایی ایدهآل و آرزو باشد. اما آن چه برای آنان آرزو و بهشتآفرین است، برای مردم ایران جهنم آفرید و همه را در شعلههای آتش خود سوزانده است.
دولت جرج بوش شرایط جهانیای به سود بنیادگرایان حاکم بر ایران، و به زیان جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران پدید آورده بود. آن سیاست نه تنها به زیان مردم ایران بود، بلکه به شدت به اعتبار و مشروعیت بینالمللی آمریکا آسیب وارد آورد.
غروب و افول جرج بوش، غروب و افول سیاستهای نظامیگرایانه بود. بوش و همفکران او، مسألهی غنیسازی اورانیوم را به مسألهی اصلی روابط ایران و جهان غرب تبدیل کرده بودند.
هیچ ایرانیای خواهان حملهی نظامی هیچ دولتی به ایران نبوده و نخواهد بود. وقتی احتمال حملهی نظامی به ایران افزایش یافت، دموکراسیخواهی و دفاع از حقوق بشر به محاق رفت. بوش و همفکران او بزرگترین خدمت را به بنیادگریان حاکم بر ایران کردند. بنیادگرایان خواهان آن بودند و هستند که همیشه ابرهای تیره و تار حملهی نظامی بر فضای ایران حاکم باشد تا آنها بتوانند تحت پوشش دفاع از کشور و امنیت ملی، فضایی امنیتی بر جامعه حاکم سازند.
از سوی دیگر، شعار «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» توانایی آن را دارد که از طریق فریب مردم، اجماع ملی پدید آورد.
۳- افول نظامیگری، امکانپذیری دموکراسیخواهی:آمدن اوباما، پیروزی بزرگی برای مردم ایران و جنبش دموکراسیخواهی آنان بود. یعنی همین که سیاستهای نظامیگرایانه کنار گذاشته شد، همین که طرحهای ابلهانهی حملهی نظامی به ایران به محاق رفت، بزرگترین کمک به جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران بود و هست.
اینکه دولت اوباما و دیگر دول غربی به صراحت گفتهاند که مسائل داخلی ایران به ما مربوط نیست، برای دولت خودکامهی ایران که تمامی مشکلات و مسائل جامعه را به گردن آمریکا میاندازد، بدترین سیاست است.
آنچه در سالهای گذشته بارها و بارها بر آن تأکید شد، اما متأسفانه به آن توجه نگردید، این بود و هست که «مسألهی نقض سیستماتیک و گستردهی حقوق بشر در ایران باید به مسأله اصلی ایران و روابط کل جهان با دولت ایران تبدیل شود» بهترین سیاست برای شکست دادن نظام سلطانی حاکم بر ایران بود و هست.
این رژیم نمیتواند مردم را سرکوب کند، جوانهای آنها را به گلوله ببندد، فعالان سیاسی را بازداشت کند، بازداشتشدگان را در سلولهای انفرادی شکنجه کند، اعترافات استالینیستی درست کند؛ و در عین حال اجماعی ملی حول محور «سرکوب» برسازد.
اگر سیاستهای نظامیگرایانهی دولت آمریکا ادامه مییافت، سرکوبگریهای نظام سلطانی اعتراض چندانی بر نمیانگیخت؛ یا اگر هم بر میانگیخت، گوش شنوایی نمییافت.
از تذکار این نکتهی مهم نباید غافل شد که تهدیدات نظامیگرایانهی دولت اسرائیل نیز به سود رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران است؛ کما اینکه بقا و دوام دولت احمدینژاد هم به سود دولت اسرائیل تمام شده و میشود. دولت اسرائیل با وجود احمدینژاد و خامنهای، نیاز چندانی به فعالیت برای همجبهه کردن دیگران با خود ندارد.
۴- تثبیت مسألهی اصلی:انتخابات ۲۲ خرداد و حوادث پس از آن، دستاوردهای زیادی داشته و باید از زوایای گوناگون مورد ارزیابی قرار گیرد. نظام دموکراتیک نظامی است که در آن میتوان زمامداران را به روشهای مسالمتآمیز (یعنی از طریق صندوقهای رأی گیری) تغییر داد. سلطان خواست مسالمتآمیز مردم را نادیده گرفت و مانع تغییر و اصلاح شد.
یکی از مهمترین دستاوردهای این رویداد، تثبیت این نظر بود که حقوق بشر و دموکراسی مسأله اصلی است. مسألهی اصلی مردم ایران گذار مسالمتآمیز از نظام خودکامهی سلطانی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
حتی اگر اثبات شود که رژیم حاکم بر ایران به بمب اتمی دست یافته است، این امر مشکل چندانی برای آن پدید نخواهد آورد. برای اینکه در منطقه ای که ایرانیان زندگی میکنند، دولتهای اسرائیل، هند، پاکستان، روسیه، قزاقستان و ... دارای بمب اتمی هستند. بهترین سیاست، سیاست خلع سلاح اتمی و شیمیایی کل منطقه است؛ نه سیاستهای دوگانه معیار که چهرهای برحق از نظام سلطانی ایران میسازد.
آن دارویی که از هر سمی برای این رژیم مهلکتر است، داروی حقوق بشر است. تظاهرات مسالمتآمیز تهران، کشته شدن جوانهای رشید ایرانزمین و عکسهای ندا آقاسلطان دنیا را تکان داد. وضعیت زندانیان این رژیم هم قادر به تکان دادن مردم جهان است.
۵- سیاست تهاجمی، سیاست تدافعی:رژیم سلطانی حاکم بر ایران، در مسألهی انرژی هستهای تهاجمی عمل کرد و میکند. سیاستهای دبل استاندارد غرب در این زمینه را به چالش میکشد.
اما همین رژیم در مسألهی حقوق بشر، تدافعی است. مجبور است دروغ بگوید؛ کشتهها را انکار کند؛ قتل ناجوانمردانهی ندا آقاسلطان را به گردن توطئههای غربیان بیندازد؛ بازداشت هزاران تظاهرکننده را بسیار کمتر نشان دهد؛ تخریبهای گستردهی اراذل و اوباش سازماندهیشدهی خود را به گردن مخالفان بیندازد؛ سر و ته انتخابات متقلبانه و بیآبرویش را به سرعت جمع و جور کند تا بوی گند آن بیش از این مشکل تنفسی برای خود و دیگران ایجاد نکند.
شعار و مدعای استقلال ملت ایران، وقتی مردم از حق تعیین سرنوشت محروم باشند، از محتوا و مضمون خالی خواهد بود.
۶- نقطهی ضعف رژیم، نقطهی قوت رژیم:مسألهی اصلی، مسألهی حقوق بشر است. مگر حق تعیین سرنوشت (نظام دموکراتیک) یکی از حقوق اساسی انسانها نیست (مادهی ۲۱ اعلامیهی جهانی حقوق بشر.)
سیاست درست، سیاستی است که حقوق بشر را به اصلیترین چالش داخلی و بینالمللی رژیم سلطانی حاکم بر ایران تبدیل کند. مهمترین نقطه ضعف این رژیم، مهمترین نقطهی قوت آن است. رژیم دارای یکی از سازمانیافتهترین نهادهای سرکوبگر است. این ابزار که نقطهی اتکای اوست، نقطهی فروپاشی او خواهد بود.
هیچ رژیمی قادر نیست که صرفاً بر اساس ابعاد سرکوبگرانه - یعنی مناسبات حاکی از اجبار و زور مستقیم و عریان - که ارتش، پلیس، زندان نمادهای آناند، به بقا ادامه دهد. رژیمها مجبور به درونی ساختن باورها و نظامهای مفهومیای هستند که مناسبات اجتماعی سرکوبگرانه مقبول میسازند. ابعاد ایدئولوژیک دولت - یعنی نهادهایی اجتماعی چون مدرسه، دین، اصناف، انجمنهای سیاسی، رسانههای همگانی - باید توجیه را درونیسازی کنند.
سه دهه مصرف دین توسط دولت، باعث فرسایش باورنکردنی دین شده است. رسانههای دولتی فاقد اعتبارند. پاکسازی مداوم دانشگاه همچنان ادامه دارد و سلطان همچنان از وضعیت دانشگاهها مینالد و نگران است. سرکوب عریان، سرشت رژیم را به نمایش گذارده است.
نقطهی قوت رژیم را باید به جهانیان نشان داد. فقط صحنههای تکاندهندهی خیابانها نیستند که نقطهی قوت رژیم را نشان میدهند؛ زندان، سلولهای انفرادی، اعترافات تلویزیونی، بازداشتشدگان، اینها هم نقطهی قوت سلطان را برملا میکنند.
راستی سعید حجاریان برای چه در سلولهای انفرادی رژیم محبوس است؟ مهسا امرآبادی را که در انتظار زاده شدن نوزادش است، به زندان اوین بردهاند که در آنجا وضع حمل کند. نگران نباشید؛ همسرش (مسعود باستانی) را هم به اوین بردهاند تا دور از همسر و نوزادشان نباشد.
اینجا آن جایی است که تمامی برج و باروی آرمانخواهی و عدالتطلبی به یکباره فرو میریزد. رژیمی که از ارتباط قلبی مردم و رهبر سخن میگوید، فرزندان مردم را میکشد و حتی اجازه نمیدهد تا پدران و مادران و فرزندان برای عزیزشان مجلس ترحیم برگزار کنند.
آنها که به دنبال تغییر سیاست دولتهای غربی با دولت ایرانند، بهترین کاری که باید صورت دهند آن است که مسألهی جنایات و سرکوبهای رژیم را به یکی از مسائل حوزهی عمومی جوامع غربی تبدیل کنند. اگر این خواست محقق گردد، نتایج بسیاری پدید خواهد آورد.
۷- سیاست معطوف به عمل جمعی:برابری، بنیاد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. آزادی یکی از اصلیترین حقوق آدمیان و از لوازم نظامهای دموکراتیک است. اما اولویت دادن به حقوق بشر، به معنای فروکاستن حقوق بشر به صدور بیانیه نیست. دهها نهاد حقوق بشری ایرانی و بینالمللی به خوبی نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران را گزارش میکنند. این میزان از فعالیت کارکردهایی داشته و دارد که تا کنون دیدهایم.
فعالیت حقوق بشری باید از مقام نظرورزی و صدور بیانیه، به «عمل جمعی» منتهی شود. رژیم سلطانی ایران یاد گرفته است که چگونه از پس بیانیههای نقض حقوق بشر برآید. تا کنون مدافعان حقوق بشر رژیم را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم کردهاند؛ اما اینک نوبت عمل (عمل جمعی مسالمتآمیز) است. اعمالی که بتوانند «مسألهی ایران» را جهانی سازند.
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ایران در برابر مقر سازمان ملل متحد، یکی، فقط یکی از مصادیق عمل جمعی مسالمتآمیز است. همین که گروهی از روشنفکران با شکستن دیوارهای بتونی مذهبی - غیر مذهبی، لیبرال - مارکسیست، و غیره بتوانند در یک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند، یک گام به پیش است. البته این اقدام، فقط و فقط،، معطوف به «اعتراض به سرکوب سیستماتیک» و «درخواست آزادی زندانیان سیاسی - عقیدتی» است. هیچ پرچم و بیرقی بالا نخواهد رفت و هیچ شعاری که به معنای تأیید یا نفی گروهی خاص باشد، سر داده نخواهد شد.
شرکتکنندگان در این عمل جمعی، در این خصوص که گامی عملی در اعتراض به بازداشتهای سرکوبگرانهی اخیر
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar